دیروز دوشنبه 14دی88خبری را در خبرگذاری عصر ایران خوندم که دلم آتش گرفت.
برای اینکه این همه سال دولت و مردم فهیم ومومن ما دم از حمایت مردم مسلمان فلسطین
می زنند و به شکلهای مختلف با غرب و آمریکا به دعوا برخواسته اند که چرا به مردم
مسلمان فلسطین زور می گوئید و به وسیله یهودیهای صهیونیست این کشور را به اشغال در
آورده اید و یا اینکه به چه جرمی آنها را شهید می کنید.و این جهت گیری ، زیانهای
اقتصادی و سیاسی زیادی را برای ما در برداشته است. که البته همه این جهت گیری های
ما بر میگردد به اینکه هم ما مسلمانیم و هم فلسطینی ها، دوم اینکه آگاهی ما نسبت به اندیشه های پلید اسرائیلی ها و وجود آنها درمنطقه.اما چه بگویم از نا بخردی
این عربها.چرا که رئیس حماس (خالد مشعل)در روز یکشنبه در دیدارش با وزیر امور
خارجه عربستان ، در عربستان گفتگوئی داشته که باورم نمیشه.پیامبر ما مسلمانان 1400
سال واندی پیش، آمد مسئله قومیتها را برداشت و به جای آن اسلام را قرار داد تا همه
در زیر یک چتر آن هم به نام اسلام قرار گیرند اما میبینیم که این آقای مشعل، آمده
و همان حرفهای قبل از اسلام را سرمی دهد و دم از عربیت می زند و اسلام را در درجه
دوم قرار میدهد.
آقای مشعل مخالفت خودش را با شیعیان یمنی این طور بیان میدارد که آنها شورشی
بوده و حمله آنها را به مرزهای عربستان را محکوم می کند و به صراحت از امنیت
عربستان و وحدت ارضی مرزهای آن کشور حمایت می کند .عربستانی که با اعزام نیرو به
کشور یمن شیعیان آنجا را به خاک و خون کشید.و دیگر افاضات ایشان این بوده
که،کشورهای عربی عمق نخست فلسطین هستند و از آنها تقدیر میکند و ادامه میدهد که
حماس جنبش فلسطینی عربی است که به امت عربی تعلق دارد و البته به امت اسلامی هم
تعلق دارد.
این یک تحلیل نیست یک اطلاع است
تا جایی که من اطلاع دارم و از نزدیک مشاهده کرده ام ،زمانی که با آمریکائی ها
کار می کردم یکی از رفتارهایی که از آنها دیدم این است که برای تعارف یک ساندویچ که
از طرف ایرانی ها به آنها می شد و یا به یک وعده غذا دعوت می شدند بسیار تعجب زده
و خوشحال میشدند.و خودشان را مدیون این عمل دانسته و حاضر بودند که برای جبران این
عمل شما، خیلی کارها برایتان انجام دهند.
حال آنها فکر میکنند که مردم ما هم همانند خودشان هستند که با یک ساندویچ هات
داگ یا چیز برگر، هر کاری را انجام دهند یا برای مثال به تظاهرات چند ساعته بروند.
در صورتی که آنها با فرهنگ ما آشنا هستند و میدانند که ما خریدنی نیستیم و در واقع
قیمت خودشان را به دیگر ملل نسبت می دهند.
..اینکه در اذهان بعضی ها چنین
متصور است که غرب چنین وچنان است و ما شرقی ها ویا ما ایرانیها چرا چنین و
چنانیم.اگر تصور این عده از آدمها منضورشان رشد و توسعه در زمینه های
صنعتی،تکنولوژی و مدرن بودن است که این خود جای بحثهای بسیاری دارد که از این
نوشته خارج است و در جایی دیگر به آن خواهیم پرداخت.
اما اگر این تصور از نگاه علوم انسانی باشد که مثلا آنها چنین و چنان هستند
باید بگویم که متاسفانه این تصور غلطی است و آنها سخت در اشتباه میباشند.زیرا اگر
به تاریخچه علوم انسانی و اهمیت آن را در شئونات زندگی غربی ها و ایرانیها یک نگاه
اجمالی داشته باشیم خواهیم دید که قدمت تاریخی و فرهنگی ما با آنها از اینجا تا به
ثریا میباشد.اگر این عده، کمی به خود زحمت داده و نگاه دقیق تری به تاریخ کشورهای
غربی به ویژه آمریکا داشته باشند خواهند دید که نوع زندگی آنها چه از نظر شکلی و چه
از نظر مفهومی چگونه بوده و به طور کلی قابل قیاس با فرهنگ و نوع زندگی مردم ما
نمی باشد.تمدن ایرانیان از نظر علوم انسانی،حتی قبل از اسلام تمدنی بسیار خوب و
قوی بوده که البته با ورود اسلام به این سرزمین تکامل مضاعفی نموده که این خود یکی
از نعمتها و برکاتی است که از طرف خداوند متعال از طریق دین مبین اسلام به
ایرانیان داده شد.اگر کسانی که کشته و مرده غرب هستند کمی بیشتر تعامل نموده و
بصورت مصداقی در خصوص مردم غرب و شرق نظر نداده و بلکه می آمدند مثلا جامعه غرب را
یک شخصیت می گرفتند و جامعه ایران را یک شخصیت در نظر می گرفتند و بعد رفتار شخصیت
غرب را با شخصیت ایران می سنجیدن، می دیدند که چگونه به شگفت می آیند از تمدن غربی
ها یا از توحش آنان.تاریخ زندگی سیاسی و اجتماعی غربیها و همچنین رفتاری که آنها با
دیگر مردم دنیا از نظر اقتصادی،سیاسی،اجتماعی،نظامی و غیره داشته اند برکسی پوشیده
نیست.رفتاری که آنها با ملتهای ضعیف داشته و دارند، نشان از توحش آنهاست یا تمدن
آنها.همه میدانند تمام ادعائی که آنها(غربیها) در غالب، بشر دوستی،خیرخواهی،فداکاری
و اینکه حاضرند در خدمت به بشریت از جان و مال خود بگذرند و خود را ناجی ملتها می
دانند،همه اش دروغ و تزویری بیش نیست.جز اینکه بتوانند از این راه ها بر آنها
حکومت کرده و سرمایه های آنها را به غارت ببرند. بنابراین هر انسانی که سلامت فکرش
را از دست نداده باشد چنین جوامعی (غرب)را صالح ندانسته و آنهارا سعادتمند
نپنداشته و مبنایی برای سلامت خود نمیداند.چگونه انسان می تواند قبول کند که طایفه
ای که خود از افراد دیگر تمدنها و طوایف، تشکیل شده است و قدمت تاریخی چندانی
ندارد و نام آمریکا برخود نهاده، ادعای قیومیت بر دیگر ملل را دارد و خود را تافته
جدا بافته از دیگر ملتها بداند و با جسارت، به خود اجازه دهد که بر سر دیگران
بتازد و مسائل خود را به آنها دیکته نموده و مایملک آنها را به تاراج ببرد.
غربیها و آمریکائیها باید بدانند که دیگر منطق زورگوئی و افسار گسیختگی جنایات
آنها به سر آمده است، بنابراین یا خود را اصلاح نمایند و یا آماده شوند تا دیگران
برآنند آنها را سر جای خود نشانند و اصلاح نمایند.
...چون
عباس،پرچمدار رشید،بخون غلطید و به وادی جاودان شتافت،در این سو یکتن رزمنده بیشتر
نماند،و آن امام حسین(ع) بود.او به حال اجساد غرق بخون بروی ریگستان داغ افتاده
بودند نظری مشتاقانه و عمیق بایشان افکند و آنگاه رو به آسمان نمود و گفت:«خدایا ،
این هدایا را از من بپذیز...»
میگویند که در این زمان چهره امام(ع) در هاله ای از
افروختگی شوق آمیز فرورفته بود.که گوئی هیچ اندوهی او را نرسیده وبل پرشور و هیجان
زده است. بیگمان امام(ع)در آن لحظه به فلسفه ی بلندی میاندیشید که در مسیر آن او و
یارانش چنان نقش جهش بار و شکوهمندانه ای بجای آوردند بیش از این چه کس میتواند با
تمام التهاب درونی،او را تصویر کند؟سیمای پیشوائی بغایت منزه،و مصیبت ها دیده،که
شورمندانه شهیدانش را به پروردگارش هدیه میکند و خود نیز در آستانه فداشدن در راه
اوست.هدیه، براه پر فرازو نشیبی که موضوع آن فلسفه ی بزرگ است.و اکنون نفی وجود
مادی خود،اوج اعتلای آنست.بدینگونه انسان که نفخه ای از روح خدائی در خود دارد
مقام«جانشین خدا»(خلیفه الله)می یابد و وه که این برای فرزند انسان چه سرنوشت شور
انگیزی و والائی است.چنین است که فرزند انسان ،مسافر راه پر عظمت و نامتناهی(الی
ربک منتهیها)میگردد که از او آغاز شده و بدو نیز خواهد پیوست(انا لله و انا الیه
راجعون)
(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا،بل
احیاء عند ربهم یرزقون»
آنگاه امام(ع) رو به دشمن فریاد«هل من ناصر»زد تا
طنین آن ذره ای انسانیت تحمیق ناشده را نیز اگر در آنسو موجود است،بیدار کند و
بجنباند:
آیا یاری کننده ای برای ما هست؟
آیا دینداری هست که از خدا بترسد؟
آیا دادخواهی هست که بخدا بگرود؟
امام(ع) کوچکترین فرزند تازه زاد خود را که علی نام
داشت در بغل گرفت و به پیش سپاه آمد تا شاید باز هم اگر اندک مردانگی و مروت در
آنسو موجود است، بدینگونه با ملا حظه ی بی تقصیرترین وجود محبت طلبی که چه بسا خود
نیز نمونه ی آنرا در خانه دارد،ضربه خورد و عکس العمل نشان دهد و گفت:این کودک شش
ماهه چه کرده است که باید از تشنگی جان دهد؟..اما هیهات،از آن روح یزیدی که سراسر
لشگر را تسخیر کرده بود هیچ صدای انسانی بر نخاست بلکه تیری جانسوز بر گلوگاه علی
کوچک نشست.وای بر آنها. وای بر سنگدلان،وای براین منهدم کنندگان انسان..
امام (ع) همچنان که بدن کوچک نوزادش را در بغل داشت
و نوازش می کرد،مشتی از آن خون برگرفت به آسمان پاشید و گفت: خدایا این خون را
بپذیر.
امام با خانواده خو وداع کرد و بجانب سپاه کفر
شتافت.امام (ع) در میدان،برسم آنزمان رجز میخواند و حمله میبرد:بر خویشتن واجب
شمرده ام که از راه حق بازنگردم...
امام(ع) به هر سو که حمله میکرد از دشمن خالی میشد و
هرکس از نبرد با او بخود میلرزید و امتناع میکرد.لختی اطرافش خلوت شد، ایستاد تا
کمی خستگی برگیرد در حالیکه میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
سران سپاه عمر سعد دستور حمله دادند تعدادزیادی تیر
انداز بسوی امام(ع) تیر انداختند.امام پس از اصابت تیرها از روی اسب بر زمین افتاد
در همین حال عده ای بطرف خیام امام (ع) حمله کردند و او در حالیکه هنوز نیمه جانی
داشت روی دو زانو ایستاد و فریاد زد:ای پیروان ابوسفیان،اگر در دنیا دین ندارید و
از روز بازگشت ترسی در دل شما نیست، پس لا اقل در دنیا مردمی آزاده باشید.
دشمن که تازه از بر زمین افتادن امام(ع)جراتی پیدا
کرده بود،چون دید امام(ع) بار دیگر بر زانوان ایستاده، فرار نمود و بار دیگر جملگی
از فاصله ای دور بسوی امام تیر انداختند.امام(ع)در اینحال که بزحمت نفس میکشید و
زیر لب میگفت:
پرودگارا مرا تنها مگذار
تو که بتحقیق کافران و انکار آنها را میبینی
برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون در میان بیابان
و در همان حال اسم یک یک یاران را که قبل از او شهید
شده بودند برزبان میاورد.
عاقبت پس از تیربارانی دیگر،رذالت پیشه ای باتمام
سنگدلی پا پیش نهاد و آخرین فروغ حیات امام(ع) را بدستهای ناپاکش خاموش کرد.این
مردک بد نهاد همان شمر فرزند ذی الجوشن بود که این گونه ابراز شخصیت و وجود
مینمود.
(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
امام حسین(ع) در جواب کسانیکه ترس از مرگ لرزه بر اندامشان انداخته و رنگ از
رخسارشان ربوده می گوید:
(مگر شما قرآن نخوانده اید که خدا گفت:مرگ شما را فرا میگیرد اگرچه در برجهای
استوار باشید.نساء/78)
(وپاک و منزه است او که گفت:اگر همه در خانه های خود بودید آنهایی که کشته شدن
در سرنوشت آنها بود به بسترشان می ریختند و آنها را به قتل می رساندند.آل
عمران/154)
مرگ قانونی است طبیعی و مستقل از اراده ی انسان.وقتی مرگ فرارسید هیچ موجودی
قادر نیست زمام آنرا لحظه ای پس و پیش کند.(و اذجاءاجلهم لا یستاخرون ساعته ولا
یستقدمون.اعراف/34)
و این مهم نیست که انسان خواهد مُرد و چه زمانی خواهد مُرد،سرانجام روزی هرکس
این جهان را ترک می کند.زمین، مردان بزرگ و کوچک فراوانی را در دل خود جای داده ولی
آنچه شایسته است بدان توجه شود کیفیت و چگونگی این مرگ است.اینجاست که باید
گفت:انسان ناگزیر میمیرد ولی همه مرگها دارای ارزش مساوی نیستند.مرگ یکی ممکن است
سنگین تر از کوه و مرگ دیگری سبکتر از پر قو باشد.مرگ بخاطر منافع خلق و عقیده
سنگین تر از کوه است و تاریخ را بلرزه در می آورد.
حسین(ع) در بعضی از شبها بر سر قبر پیامبر (ص)می رفت و با خدای خود رازونیاز می کرد و در این رازونیاز است که خطوط کلی قیام او بطور مشخص جلوه می کند:
یا رسول الله،من فرزند دختر تو فاطمه(س) هستم،کسیکه او را در میان امتت جانشین قرار دادی،پس شاهد باش بر ایشان.
و باز بار دیگر بر سر مزار رسول اکرم(ص) رفت و گفت:
خداوندا این آرامگاه پیامبر تست و من پسر دختر اویم وکاری پیش آمده که تو از آن آگاهی.
پروردگارا،من نیکی را دوست دارم و از پلیدیها بیزارم.
ای صاحب بزرگی و بخشندگی،بحق آنکس که اینجا آرامیده راهی را برایم برگزین که تو و رسولت را راضی کند.حسین(ع) از که راه جوئی می کند؟
از خدایش و اورا بحق کسی سوگند می دهد که راستین تر از هرکس راه او را پیمود و بیش از هرکسی باورداشت.از خدایش می خواهد که در این امر بزرگ و دراین کار که سرنوشت امت اسلامی به آن بستگی دارد و در این لحظه که محور تاریخ بنادرستی و کجی می گراید،او را راهنما باشد،تا قدمی بر خلاف رضای او که همان آزادگی و اختیار توده های اسیر سلطه ی یزید است برندارد. و میگوید:...اللهم رضا برضائک و تسلیما لا مرک.اللهم انی احب المعروف و انکرالمنکر.(خداوندا راضیم بدانچه که تو می پسندی و در برابر امر تو تسلیمم.آفریدگارا،من راستی ها را دوست دارم و از فریب و نیرنگ بیزارم مرا در راه راستینم استوار بدار و راهنمایم باش.)
آخرین سفر حج پیغمبر است
پیغمبر مناسک حج را به اتمام رسانید
به نظر می رسد حال و هوای دیگری در این سفر آخر وجود دارد
هنوز بیش از ده میل از مکه دور نشده بودند که ناگهان صدای پیامبر بگوش رسید که می گفت:
آنان که پیش رفته اند برگردند و صبر کرد تا آنها که به دنبال بودند برسند
به دستور او سنگها را بر روی هم گذاشتند و از جهاز شترها منبری بزرگ برپانمودند
سکوت محمد در باره علی، با توجه شرایط سیاسی جامعه او را در تاریخ بی دفاع می گذاشت
چه اینکه ممکن بود سیمای او در اسلام مسخ شود
یعنی ممکن است که پیامبر از علی که جز او مدافعی ندارد دفاع نکند؟
به نظر می رسد پیامبر تصمیم خود را گرفته است
پیامبر به همراه علی بر بالای منبر رفت
همه در این فکر بودند که پیغمبر چه می خواهد بگوید
پیغمبر بعد از مکث کوتاهی شروع به خواندن خطبه نمودند
تا به حال کسی پیغمبر را این گونه ندیده بود
پیغمبر خطبه ای بلند ایراد نمود و سپس دست علی را گرفت
سپس علی را با شیوه ای بسیار دقیق و البته محکم و قاطع معرفی کرد
نخست از جمعیت پرسید چه کسی از مومنان بر خود آنان اولی است؟
جمعیت یک صدا گفتند:خدا و رسولش بهتر می دانند
پیغمبر پرسید:آیا من از شما بر خود شما (اولی) نیستم؟
دوباره جمعیت یک صدا گفتند:چرا
سپس گفت:(من کنت مولا ه فهذا علی مولا – اللهم و ال من و لا ه و عادا و انصر من نصره و اخذل من خذله)
پس از معرفی علی آین آیه را بر مردم خواند:
(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الا سلام دینا)امروز دینتان را برای شما تکمیل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و رضا دادم که شما را دین اسلام باشد.
چرا دولت نمی آید به جای هدفمند کردن یارانه ها به شکل نقدی فکری دیگر بکند.
برای مثال:
1- اگر دولت به دادپخت نان برسد و مدیریت خوبی برای نان که همیشه و همه اقشار مردم با آن سروکار دارند و از اقلام ضروری همه مردم می باشد،بکند خواهید دید که چقدر در مصرف گندم وآرد صرفه جویی می شود و چه مقدار ارز کمتری بابت خرید گندم از کشور خارج می شود.
2- مدیریت در ساخت و ساز های مسکونی و اداری و کمک به مردم جهت باز سازی درو پنجره منازلشان تا پرت برودتی و گرمایی نداشته باشند.و باز هم خواهید دید که چه مقدار در مصرف برق و گاز صرفه جویی خواهد شد و این یعنی پایین آمدن هزینه دولت.
3- مدیریت در امر ترافیک و جلوگیری از زیاد شدن ترافیک برای مثال :( با حذف نکردن سرویس ادارات جهت تردد از منزل به اداره و بلعکس)زیرا با حذف همین سرویس ادارات شما می بینید که خودروی بیشتری در سطح شهر به رفت و آمد در می آید و به تبعه آن هم ترافیک داریم و هم بالا رفتن مصرف سوخت مانند:بنزین، گاز وغیره به انضمام استحلاک خودروها و غیره که این خود یعنی بالا رفتن هزینه دولت در امر یارانه ها.
4- فشار مضاعف و پیگیری جدی به صنایع خودرو سازی کشور جهت تولید خودروهای کم مصرف و همچنین خودرو هایی که از ایمنی بیشتر و استانداردی بر خوردار باشد.
5- کنترل حقوق ها و پاداش کلان مدیران ادارات،شرکتها و صنایع.
6- کنترل حیف و میل اموال دولتی که در اختیار مدیران و کارمندان است.
7- کنترل واردات و بالا بردن تولید داخلی با نظارت جدی بر کیفیت آن .
8- جلوگیری از ولخرجی های شرکت های دولتی جهت داشتن تیم فوتبال با هزینه های میلیاردی. چرا باید مردم را مجبور کرد این نوع هزینه های غیر ضروری شرکت ها را بپردازند؟اگر شرکت برق،مس ،فولاد،نفت ویا هرشرکت و سازمانی می خواهد میلیاردها تومان برای باشگاه فوتبال خود خرج کنند به شهروندان ایرانی چه ربطی دارد که این هزینه ها را به شکلهای مختلف بپردازند؟
9- اگر شرکت ملی پالایش و پخش می خواهد برای دفاتر جدیدش برجهای لوکس بخرد، چرا فشار این اصراف کاری ها را مصرف کننده ایرانی بپردازد؟
10- جلو گیری از ولخرجی و بی انضباط مالی دولت.
قابل توجه غرب باوران عافیت طلب
امروز فلسفه مدرنیته در غرب مرده است.
امروز پایان فلسفه غرب و افول آمریکاست.
امروز دستاوردهای عصر روشنگری شکست خورده است.
این موضوعات را کسی مطرح کرده است که او را بزرگترین فیلسوف تحلیلی ایالت متحده و بلکه بزرگترین فیلسوف غرب لقب داده اند.او ریچارد رورتی ، معروف به فیلسوف امید بود.
ریچارد رورتی چند سال قبل از وفاتش می گوید: دیگر قرن آمریکا تمام شده و پتانسیل غرب هم به پایان رسیده است. البته این مطلبی است که در حال حاضر بسیاری از فلاسفه و استراتژیستهای غرب روی آن اجماع دارند.رورتی اسلام را عامل افول آمریکا و پایان پتانسیل غرب می داند و می گوید:مسلمانان همه آرزوهای غربی را به باد دادند و ما را تبدیل به آدمهایی ترسو و حقیر کرده اند.
اما با این حال می بینیم که چگونه افراد نادانی در قالب بعضی از گروه ها مانند، کارگزاران،مشارکت واصلاح طلبان،
آمریکا را رسماً به عنوان مدینه فاضله خود دانسته و همان طور که در روز سیزده آبان هم مشاهده کردید دیدید که در
شعار هایشان از غرب و آمریکا می خواستند که آنها را نفروشند و خطاب به اوباما شعار می دادند که (اوباما با ماایی یا
با اونا).غافل از این که از نظر آمریکایی ها اینان که پدر معنویشان عبدالکریم سروش و رهبر سیاسی شان سید محمد
خاتمی است،انسانهایی عقب مانده و بی سواد هستند.
و البته آمریکایی ها هم رسماً اعلام کردند پولی که آمریکا خرج جنبش اصلاحات در ایران کرد در واقع به دور ریخته است.
چرا که نا توانی اصلاح طلبان سه طرح استراتژیک آمریکا را برای براندازی جمهوری اسلامی در ایران به شکست کشاند.
که این سه طرح شامل:طرح مهندسی معکوس از فوکویاما،طرح پایان تشیع تا سال 2010 از مایکل برانت و طرح شبکه
سازی از مسلمانان لیبرال از پنتاگون بود.
...عثمان گفت:
ای ابوذر!کی دست از این کارت بر می داری؟
ابوذر:هنگامی که داد بینوایان از سرمایه داری گرفته شود.
عثمان (رو به حاضرین): به عقیده شما کسی که زکات مالش را داد دیگری هم در آن حقی دارد؟
کعب الاخبار: نه امیرالمومنین! زکات مالش را که داد اگر خانه ای هم از یک خشت طلا و یک خشت نقره بسازد حقی بر گردنش نیست.
ابوذر عصای خود را به شدت به سینه کعب کوفت و گفت: دروغ گفتی ای یهودی زاده! سپس این آیه را خواند:
لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر و المساکین و ابن السبیل والسائلین و فی الرقاب و اقام الصلوة و آتی الزکوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرین فی الباساء والضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون.(بقره_آیه177)
نیکی (تنها) این نیست (که به هنگام نماز) صورت خودت را به سوی مشرق و مغرب برگردانید.(وتمام گفتگوی شما درخصوص قبله و تغییر آن باشد و همه وقت خود را صرف آن سازید) بلکه نیکو کار کسانی هستند که به خدا و جهان دیگر و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده و ثروت خود را علاقه ای که بدان دارد به خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و ابن سبیل و واماندگان در راه و گدایان و در راه آزادی بردگان انفاق می کند و نماز برپا می دارند و زکات را می پردازند و به عهد خود- به هنگامی که عهد بستند-وفا می کنند و در سختیها،محرومیتها،بیچارگی ها و بیماری و هنگام جنگ مقاومت می نمایند.اینهایند کسانی که راست می گویند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است)و اینها هستند پرهیزگاران.
نمی بینی بین دادن زکات و دادن مال به خویشان،یتیمان،بینوایان و برگان فرق گذاشته و اینها را بر زکات مقدم داشته است؟ نمی بینی که اندوختن مال را نهی کرده و به انفاق در راه خیر امر نموده است؟