درزندگی،آدمی گاهی بر سر دوراهی قرار می گیرد.بین حقیقت ومصلحت.حقیقت همان است که دلتان می گوید و مصلحت آن چیزی است که (عقل حسابگر) می خواهد.برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت برعکس چیزی به دستتان می آید.البته چیزی که به دستتان می آید مثل ماهی زنده چندان توی دست نمی ماند؛می لغزد.
پس نباید برای لقمه ای نان هیچ وقت کمرمان را خم کنیم.برای همه دنیا هم کسی را تعظیم نکنیم. یادمان باشد وقتی انسان حقیقت را می طلبد،اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد در واقع چیز بزرگتری به دستش می آید.
و اما مصلحت طلب هم که خیال می کند زرنگ است و چیزی به دست آورده نمی داند که چه گوهری را از دست داده است.آن کسی که دستش را پیش هرکس و ناکسی بر سینه نهاده و مدام برای مصلحت (عقل حسابگر) خود را خم و راست می کند، در واقع روحش را باخته است.
بنابراین در این جنگ، خداون در سمت حقیقت ایستاده و شیطان در سوی مصلحت.پس خدا را انتخاب کنید اگر چه به ظاهر به ضررتان باشد.
ترس از شکست
شکست هیچگاه خوشایند نیست ولی در زندگی پرچالش امروز در راه نیرومند شدن،ترس از شکست اهمیت دیرین خود را از دست می دهد.همه شکستها یکسان و مهم نیستند و تا زمانیکه به شخصیت انسان صدمه نرساند، پذیرش آن دشوار نیست ولی برخی شکستها گلو گیر هستند.بخصوص هنگامیکه مردم از کسیکه مدعی توانمندی است، انتظار شکست را ندارند و او را به باد انتقاد تلخ می گیرند.
متاسفانه فرهنگ ما به گونه ای است که شکست خوردگان هرچه پرآوازه تر باشند؛ خشنودی مردم بیشتر است.باید پذیرفت،نه میتوان هرگز از شکست گریخت ونه میتوان مانع ابراز شادی اندک دیگران از شکست خود شد.باید شروع کرد و از خود، شروع کرد و فراموش نکنیم که ساختن و پرداختن به توانمندیها با خودپرستی یکی نیست.
خود پرستی آنست که ادعای برخورداری از چیزی را بکنیم که نداریم. چنین ادعایی ناپسند و تمسخر آمیز می باشد. ساختن و پرداختن به توانمندیها،بیدرنگ به،من و نفس انسانی، بر نمی گردد.در اینجا پای مسئولیت در میان است.بهاء دادن به هوشمندیها را نباید کمتر از نازیدن به نژاد،جنسیت،رنگ و چهره ومو گرفت.باید در راه نشان دادن توانمندی های خود کوشید.ولی به هوش باشیم اگر پنداری از هوشمندی داشتیم،ولی در عمل تحقق پیدا نکرد باید در شناخت خود تجدید نظر کنیم. زیرا پندار بیهوده همراه با نفی آن ترکیبی مرگ آور بوجود می آورد.یعنی بزرگترین دشمن ، خودمان خواهیم بود.
باروخ اسپینوزا می گوید: تنها هدف زندگی اینست که آن باشیم که هستیم و آن بشویم که می توانیم. فرار از خود و تقلید از دیگران،هدر دادن زندگی است.
ریا بر سر سفره
زاهدی،مهمان پادشاهی بود. چون به طعام نشستند،کمتر از آن خورد که عادت او بود و چون به نماز برخواستند بیش از آن خواند که هر روز می خواند، تا به او گمان نیک برند و از زاهدانش پندارند. وقتی به خانه خویش بازگشت، اهل خانه را گفت که سفره اندازند و طعام حاظر کنند تا دوباره غذا خورد. پسری زیرک و خردمندی داشت. گفت: ای پدر تو اکنون در خانه سلطان بودی آنجا طعام نبود که خوری و گرسنه به خانه نیایی؟
پدر گفت: بود ، ولی چندان نخوردم که مرا عادت است. تا در من گمان نیک برد و روزی به کارم آید. پسر گفت : پس برخیز و نمازت را هم دوباره بخوان که آن نماز هم که در آنجا کردی هرگز به کارت نیاید.
برگرفت از : کلیات سعدی، گلستان، تصحیح فروغی، باب دوم_ در اخلاق درویشان ص 730
شکی که انسان را عوض می کند
می گویند مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد. چرا که مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ میکندآنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابجا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت. و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار میکند.
قیمت آه
به سرعت وضو ساخت و راهى مسجد شد . اگر امروز به نماز جماعت صبح نرسد، نخستین بار است که نمازى در مسجد، از او فوت شده است . همیشه پیش از اذان صبح راه مىافتاد و چون به مسجد مىرسید، آن قدر نمازهاى مستحبى مىخواند تا مردم یک یک حاضر شوند ونماز جماعت برپا گردد . اما امروز، دیر کرده است . شتابان از خانه بیرون زد. کوچهها را یکى پس از دیگرى، پشت سر مىگذاشت .نمىداند آیا به جماعت مىرسد یا نه؛ اما سعى خود را مىکند و یک لحظه از شتاب و سعى خود نمىکاهد.
بالاخره به کوچه مسجد مىرسد. از دور مسجد نمایان است؛ اما دریغا که مردم نه در حال داخل شدن به مسجد، که در حال بیرون آمدناند . دریغ و حسرت، بر جانش چنگ مىزنند و آب در چشمانش جمع مىشود. پیش خود مىگوید: خوشا به حال این مردم که امروز، نماز صبح خود را به پیامبر (ص) اقتدا کردند و واى بر من که از این فیض بزرگ محروم شدم . یک لحظه تردید مىکند: شاید اینان براى کارى دیگر بیرون مىآیند!شاید هنوز نماز جماعت برقرار است!شاید پیامبر (ص) هنوز سلام نماز را نداده است . پیشتر مىرود. جلو مردى را که از مسجد بیرون مىآید، مىگیرد و مىپرسد: آیا نماز، تمام شده است؟ مرد نمازگزار به علامت تأیید، سر خود را پایین مىآورد . آهى سرد از سینه بیرون مىدهد . آه او چنان بود که گویى همه خاندان و دارایىاش را یکجا از دست داده است .
در میان نمازگزارانى که شاهد این گفت و گو بودند، مردى قدم به پیش مىگذارد و به او که همچنان در حال تأسف و تحسر بود، مىگوید: من از جمله کسانى هستم که نمازم را پشت سر پیامبر (ص) اقامه کردم و بابت این توفیق خداى را سپاس گزارم . آیا حاضرى ثواب این نماز را که در این صبح با پیامبر (ص) گزاردم به تو دهم و در عوض، تو پاداش فضیلت این آهى را که الان کشیدى به من دهى؟ پذیرفت و به این معامله تن داد؛ اما همچنان غمگین بود و نمىدانست که بر فوت کدام ثواب، حسرت خورد: حسرت نمازى که از دست داده است یا آهى که آن را فروخت و با آن، ثواب نماز جماعت صبح را خرید؟
به خانه برگشت و روز را در همین اندیشه گذراند. شب که تن خویش را به بستر خواب سپرد، در عالم رؤیا دید که کسى به او مىگوید: نماز را از تو پذیرفتم و آه را از او .
پنج کلید ثروت و خوشبختی
1-بدانید چگونه با یاس و دلسردی مبارزه کنید.هر کاری از دستتان بر می آید انجام دهید، هرچه مقدور است بشنوید، هرچه می توانید ببینید.دلسردی برداشتهای مثبت را به منفی و قدرت روحی را به ضعف تبدیل می کند.
2-از پاسخ منفی نهراسید، موفقیت همزاد جواب رد شنیدن هاست،هرچه بیشتر جواب رد بشنوید به موفقیت نزدیکتر می شوید.
3-بتوانید فشار مالی را تحمل کنید، تحمل فشارهای مالی یعنی اینکه بدانید چگونه پول بدست آورید، چگونه آنرا خرج کنید و یا جمع و پس انداز نمائید.
4-به آسایش خاطری که بدست می آورید قانع نباشید، همیشه کسی که زیاد احساس راحتی بکند از رشد، تلاش و خلاقیت باز می ماند.
5-همیشه بیش از آنچه که می گیرید بدهید. این نکته از همه نکات قبلی مهم تر است، زیرا ضامن سعادت حقیقی است، راز زندگی بخشش است ، سخاوت به زندگی انسان معنی می بخشد، اگر بخواهید حساب نگه دارید بازی را باخته اید.