آنکه خدای سبحان را یاد کند، خداوند دلش را زنده و عقل و خردش را روشن کند . [امام علی علیه السلام]
یادداشتهای من
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حقیقت و مصلحت

درزندگی،آدمی گاهی بر سر دوراهی قرار می گیرد.بین حقیقت ومصلحت.حقیقت همان است که دلتان می گوید و مصلحت آن چیزی است که (عقل حسابگر) می خواهد.برای حقیقت باید از چیزی بگذرید و برای مصلحت برعکس چیزی به دستتان می آید.البته چیزی که به دستتان می آید مثل ماهی زنده چندان توی دست نمی ماند؛می لغزد.

پس نباید برای لقمه ای نان هیچ وقت کمرمان را خم کنیم.برای همه دنیا هم کسی را تعظیم نکنیم. یادمان باشد وقتی انسان حقیقت را می طلبد،اگر هم به ظاهر چیزی را از دست بدهد در واقع چیز بزرگتری به دستش می آید.

و اما مصلحت طلب هم که خیال می کند زرنگ است و چیزی به دست آورده نمی داند که چه گوهری را از دست داده است.آن کسی که دستش را پیش هرکس و ناکسی بر سینه نهاده و مدام برای مصلحت (عقل حسابگر) خود را خم و راست می کند، در واقع روحش را باخته است.

بنابراین در این جنگ، خداون در سمت حقیقت ایستاده و شیطان در سوی مصلحت.پس خدا را انتخاب کنید اگر چه به ظاهر به ضررتان باشد.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( سه شنبه 87/8/14 :: ساعت 11:36 صبح )
»» یک نکته

ترس از شکست

شکست هیچگاه خوشایند نیست ولی در زندگی پرچالش امروز در راه نیرومند شدن،ترس از شکست اهمیت دیرین خود را از دست می دهد.همه شکستها یکسان و مهم نیستند و تا زمانیکه به شخصیت انسان صدمه نرساند، پذیرش آن دشوار نیست ولی برخی شکستها گلو گیر هستند.بخصوص هنگامیکه مردم از کسیکه مدعی توانمندی است، انتظار شکست را ندارند و او را به باد انتقاد تلخ می گیرند.

متاسفانه فرهنگ ما به گونه ای است که شکست خوردگان هرچه پرآوازه تر باشند؛ خشنودی مردم بیشتر است.باید پذیرفت،نه میتوان هرگز از شکست گریخت ونه میتوان مانع ابراز شادی اندک دیگران از شکست خود شد.باید شروع کرد و از خود، شروع کرد و فراموش نکنیم که ساختن و پرداختن به توانمندیها با خودپرستی یکی نیست.

خود پرستی آنست که ادعای برخورداری از چیزی را بکنیم که نداریم. چنین ادعایی ناپسند و تمسخر آمیز می باشد. ساختن و پرداختن به توانمندیها،بیدرنگ به،من و نفس انسانی، بر نمی گردد.در اینجا پای مسئولیت در میان است.بهاء دادن به هوشمندیها را نباید کمتر از نازیدن به نژاد،جنسیت،رنگ و چهره ومو گرفت.باید در راه نشان دادن توانمندی های خود کوشید.ولی به هوش باشیم اگر پنداری از هوشمندی داشتیم،ولی در عمل تحقق پیدا نکرد باید در شناخت خود تجدید نظر کنیم. زیرا پندار بیهوده همراه با نفی آن ترکیبی مرگ آور بوجود می آورد.یعنی بزرگترین دشمن ، خودمان خواهیم بود.

باروخ اسپینوزا می گوید: تنها هدف زندگی اینست که آن باشیم که هستیم و آن بشویم که می توانیم. فرار از خود و تقلید از دیگران،هدر دادن زندگی است.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( یکشنبه 87/8/12 :: ساعت 5:25 صبح )
»» سکوت شب

صوفی با مریدش در یکی از صحراهای آفریقا سفر می کردند. شب که شد خیمه ای برافراشتند و دراز کشیدند تا استراحت کنند. صوفی گفت: هرگذ نگو چه سکوتی! همیشه بگو: نمی توانم به صدای طبیعت گوش بدهم.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( پنج شنبه 87/8/9 :: ساعت 11:14 عصر )
»» ریا بر سر سفره

ریا بر سر سفره

زاهدی،مهمان پادشاهی بود. چون به طعام نشستند،کمتر از آن خورد که عادت او بود و چون به نماز برخواستند بیش از آن خواند که هر روز می خواند، تا به او گمان نیک برند و از زاهدانش پندارند. وقتی به خانه خویش بازگشت، اهل خانه را گفت که سفره اندازند و طعام حاظر کنند تا دوباره غذا خورد. پسری زیرک و خردمندی داشت. گفت: ای پدر تو اکنون در خانه سلطان بودی آنجا طعام نبود که خوری و گرسنه به خانه نیایی؟

پدر گفت: بود ، ولی چندان نخوردم که مرا عادت است. تا در من گمان نیک برد و روزی به کارم آید. پسر گفت : پس برخیز و نمازت را هم دوباره بخوان که آن نماز هم که در آنجا کردی هرگز به کارت نیاید.

برگرفت از : کلیات سعدی، گلستان، تصحیح فروغی، باب دوم_ در اخلاق درویشان ص 730



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( یکشنبه 87/8/5 :: ساعت 2:45 عصر )
»» شیر است نه گاو

شیر است نه گاو
مردى روستایى، گاو خود را در آخور بست و به سراى خود رفت . شیرى آمد، گاو را خورد و در جاى او نشست . مدتى گذشت . مرد روستایى به آخور آمد تا گاو را آب و علف دهد . آخور چنان تاریک بود که روستایى ندانست که در جاى گاو، شیرى درنده نشسته است . بر سر شیر آمد و دست بر پشت او مى‏کشید و مى‏نواخت.
شیر در زیر نوازش‏هاى دست روستایى، به خنده افتاد و پیش خود گفت: راست است که مى‏گویند آدمیان، دوست مى‏رانند و دشمن مى‏نوازند . اگر مى‏دانست که چه کسى را مى‏نوازد، زهره‏اش پاره مى‏شد و جان مى‏داد.
آرى، آدمى گاه آرزوى چیزى یا کسى را مى‏کند که اگر حقیقت آن چیز یا کس را مى‏دانست و مى‏شناخت، مى‏گریخت، و چون دشمن خویش را نمى‏شناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف مى‏کند، و در همه عمر عاشق او است!


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( جمعه 87/8/3 :: ساعت 12:54 صبح )
»» شکی که انسان را عوض می کند

شکی که انسان را عوض می کند

می گویند مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد. چرا که مثل یک دزد راه می رود. مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ میکندآنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و شکایت کند.

اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابجا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت. و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار میکند.      



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( شنبه 87/7/27 :: ساعت 9:20 عصر )
»» آرزوهای یک برادر

 آرزوهاى یک برادر
ابو زکریا یحیى بن معاذ،واعظ و زاهد نامدار، در بلخ زیست و به سال 258 ه.ق در نیشابور درگذشت. بیش‏تر بر مسلک امید بود تا طریقت بیم . در وعظ و منبر، بیانى مؤثر و نافذ داشت و سخنش، بسیارى از مردم را به راه صواب کشاند. برخى گفته‏اند: (( خداوند، دو یحیى داشت: یکى از انبیا و یکى از اولیا )) .
یحیى، برادرى داشت که براى عبادت و اعتکاف به مکه رفته بود، از مکه نامه‏اى براى یحیى نوشت؛ بدین شرح:
((برادر!من، سه آرزو داشتم که از آن‏ها، دو تا اجابت شده و یکى مانده است: نخست این که از خداوند، خواسته بودم که مرگ مرا در مکانى مقدس قرار دهد و اکنون در مکه هستم و مى‏مانم تا بمیرم. دوم آن که همیشه از خدا مى‏خواستم که کنیزى شایسته نصیب من کند تا وسایل عبادت مرا فراهم سازد و به من در این راه، خدمت کند . اکنون به چنین کنیزى دست یافته‏ام و او مرا در این راه، بسیار کمک و خدمت مى‏کنم. آرزوى سوم آن است که پیش از مرگ، تو را ببینم. امیدم آن است که به این آرزو نیز برسم .))
یحیى در پاسخ برادر، نوشت:
((نوشته بودى که آرزو دارى در بهترین مکان باشى و در همان جا، دعوت حق را لبیک گویى . تو بهترین خلق خدا شو، در هر جا که مى‏خواهى باش و هر جا که خواهى، مرگ را به استقبال برو . مکان به انسان عزیز مى‏شود، نه انسان به مکان. نیز گفته بودى که تو را خادمى است که آرزوى آن را داشتى . اگر تو را فتوت و جوانمردى بود، خادم حق را خادم خود نمى‏کردى و از خدمت حق باز نمى‏داشتى . جوانمردان، آرزو مى‏کنند که خادم باشند، نه آن که دیگران خادم آنان باشند . بنده، باید بندگى کند، نه رئیسى . اما آرزوى سوم تو این بود که مرا ببینى . اگر تو را از خداى عزوجل خبرى بود، از من تو را یاد نمى‏آمد . آن جا که تو هستى، مقام ابراهیم است؛ یعنى جایى است که پدر، پسر را به مسلخ برد تا سر ببرد؛ تو آرزوى ((برادر )) مى‏کنى؟!اگر آن جا خدا را یافتى، من به چه کار تو مى‏آیم، و اگر نیافتى، از من تو را چه سود؟ و السلام .)) - برگزیده از: گزیده تذکرة الاولیاء، ص 240 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( جمعه 87/7/26 :: ساعت 2:53 عصر )
»» مورچگان فیلسوف

مورچگان فیلسوف !
مورچه‏اى بر صفحه کاغذى مى‏رفت . از نقش‏ها و خطهایى که بر آن بود، حیرت کرد . آیا این نقش‏ها را، کاغذ خود آفریده است یا از جایى دیگر است؟ در این اندیشه بود که ناگاه قلمى بر کاغذ فرود آمد و نقشى دیگر گذاشت . مور دانست که این خط و خال از قلم است نه از کاغذ . نزد مورچگان دیگر رفت و گفت: مرا حقیقت آشکار شد . گفتند: کدام حقیقت؟ گفت : بر من کشف شد که کاغذ از خود، نقشى ندارد و هر چه هست از گردش قلم است . ما چون سر به زیر داریم، فقط صفحه مى‏بینیم؛ اگر سر برداریم و به بالا بنگریم، قلمى روان خواهیم دید که مى‏چرخد و نقش و نگار مى‏آفریند .
در میان مورچگان، یکى خندید . سبب را پرسیدند . گفت: این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم؛ لیک پس از عمرى گشت و گذار بر روى صفحات، دانستم که آن قلم نیز، اسیر دستى است که او را مى‏چرخاند و به هر سوى مى‏گرداند . انصاف بده که کشف من، عظیم‏تر و شگفت‏تر است .
همگان اقرار دادند به بزرگى کشف وى . او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند. چه، تاکنون مى‏پنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقش‏ها، نه کاغذ و نه قلم است؛ بلکه آن دو خود اسیر دیگرى‏اند .
این بار، مورى دیگر گریست . موران، سبب گریه‏اش را پرسیدند . گفت: عمرى بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم مى‏زند نه کاغذ . اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است، نه امیر . ندانم که آیا آن امیرى که قلم را مى‏گرداند، به واقع امیر است، یا او نیز اسیر امیر دیگرى است و این اسیران، کى به امیرى مى‏رسند که او را امیر نیست؟ (برگرفته از: تمثیل غزالی ج 1)


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( جمعه 87/7/26 :: ساعت 2:40 عصر )
»» قیمت آه

قیمت آه

به سرعت وضو ساخت و راهى مسجد شد . اگر امروز به نماز جماعت صبح نرسد، نخستین بار است که نمازى در مسجد، از او فوت شده است . همیشه پیش از اذان صبح راه مى‏افتاد و چون به مسجد مى‏رسید، آن قدر نمازهاى مستحبى مى‏خواند تا مردم یک یک حاضر شوند ونماز جماعت برپا گردد . اما امروز، دیر کرده است . شتابان از خانه بیرون زد. کوچه‏ها را یکى پس از دیگرى، پشت سر مى‏گذاشت .نمى‏داند آیا به جماعت مى‏رسد یا نه؛ اما سعى خود را مى‏کند و یک لحظه از شتاب و سعى خود نمى‏کاهد.
بالاخره به کوچه مسجد مى‏رسد. از دور مسجد نمایان است؛ اما دریغا که مردم نه در حال داخل شدن به مسجد، که در حال بیرون آمدن‏اند . دریغ و حسرت، بر جانش چنگ مى‏زنند و آب در چشمانش جمع مى‏شود. پیش خود مى‏گوید: خوشا به حال این مردم که امروز، نماز صبح خود را به پیامبر (ص) اقتدا کردند و واى بر من که از این فیض بزرگ محروم شدم . یک لحظه تردید مى‏کند: شاید اینان براى کارى دیگر بیرون مى‏آیند!شاید هنوز نماز جماعت برقرار است!شاید پیامبر (ص) هنوز سلام نماز را نداده است . پیش‏تر مى‏رود. جلو مردى را که از مسجد بیرون مى‏آید، مى‏گیرد و مى‏پرسد: آیا نماز، تمام شده است؟ مرد نمازگزار به علامت تأیید، سر خود را پایین مى‏آورد . آهى سرد از سینه بیرون مى‏دهد . آه او چنان بود که گویى همه خاندان و دارایى‏اش را یکجا از دست داده است .
در میان نمازگزارانى که شاهد این گفت و گو بودند، مردى قدم به پیش مى‏گذارد و به او که همچنان در حال تأسف و تحسر بود، مى‏گوید: من از جمله کسانى هستم که نمازم را پشت سر پیامبر (ص) اقامه کردم و بابت این توفیق خداى را سپاس گزارم . آیا حاضرى ثواب این نماز را که در این صبح با پیامبر (ص) گزاردم به تو دهم و در عوض، تو پاداش فضیلت این آهى را که الان کشیدى به من دهى؟ پذیرفت و به این معامله تن داد؛ اما همچنان غمگین بود و نمى‏دانست که بر فوت کدام ثواب، حسرت خورد: حسرت نمازى که از دست داده است یا آهى که آن را فروخت و با آن، ثواب نماز جماعت صبح را خرید؟
به خانه برگشت و روز را در همین اندیشه گذراند. شب که تن خویش را به بستر خواب سپرد، در عالم رؤیا دید که کسى به او مى‏گوید: نماز را از تو پذیرفتم و آه را از او .   این حکایت در منابع مختلف به صورت‏هاى گوناگون نقل شده است . در این جا بیش‏تر نظر داشته‏ایم به نقل مولوى در مثنوى .منابع زیر نیز کمابیش حکایاتى شبیه به آنچه گفته شد، نقل کرده‏اند: ثعلبى، قصص الانبیاء، ص 36 و ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 3، ص 335، به نقل از مآخذ قصص مثنوى، نوشته بدیع الزمان فروزانفر.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( پنج شنبه 87/7/25 :: ساعت 12:28 صبح )
»» پنج کلید ثروت و خوشبختی

پنج کلید ثروت و خوشبختی

1-بدانید چگونه با یاس و دلسردی مبارزه کنید.هر کاری از دستتان بر می آید انجام دهید، هرچه مقدور است بشنوید، هرچه می توانید ببینید.دلسردی برداشتهای مثبت را به منفی و قدرت روحی را به ضعف تبدیل می کند.

2-از پاسخ منفی نهراسید، موفقیت همزاد جواب رد شنیدن هاست،هرچه بیشتر جواب رد بشنوید به موفقیت نزدیکتر می شوید.

3-بتوانید فشار مالی را تحمل کنید، تحمل فشارهای مالی یعنی اینکه بدانید چگونه پول بدست آورید، چگونه آنرا خرج کنید و یا جمع و پس انداز نمائید.

4-به آسایش خاطری که بدست می آورید قانع نباشید، همیشه کسی که زیاد احساس راحتی بکند از رشد، تلاش و خلاقیت باز می ماند.

5-همیشه بیش از آنچه که می گیرید بدهید. این نکته از همه نکات قبلی مهم تر است، زیرا ضامن سعادت حقیقی است، راز زندگی بخشش است ، سخاوت به زندگی انسان معنی می بخشد، اگر بخواهید حساب نگه دارید بازی را باخته اید.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( چهارشنبه 87/7/17 :: ساعت 2:56 عصر )
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرگ بر آل سعود
حق و حقوق خانمها
چند نکته
عشق حسین
دسته کلید
نکته
خائن به وطن ، همه جا ، نزد همه و همیشه منفور است!
ازغدی: شیعه را نباید از گزینه نظامی ترساند
فدائیان اسلام
اجرای حکم اسلام در حکومت طاغوت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 76
>> بازدید دیروز: 299
>> مجموع بازدیدها: 385024
» درباره من

یادداشتهای من

» فهرست موضوعی یادداشت ها
حسین[5] . آمریکا[3] . شهادت[3] . یهود[3] . محرم[2] . مظلوم[2] . معرفت[2] . ندارد[2] . شیطان بزرگ[2] . شیعه[2] . صهیونیست[2] . بنزین[2] . آزادی بیان[2] . عزت[2] . علی[2] . فلسطین[2] . امام حسین[2] . امام رضا . امام رضا(ع) . امربه معروف ونهی از منکر . انسان . اوباما . ای شما ایکه . ای کسانی که . ایران . ایمان . بردگی . آمریکا . ائمه اطهار . ابی عبدالله . اختلاف سیاسی و مذهبی . ارزش . استثمار . اسرائیل . اصل هشتم . افزایش قیمت . حسین(ع) . حسینی . حضرت محمد(ص) . خدا . خودپرستی . خودنمائی . درد . دروغ . دین_سکوت . ذلت . رئیس جمهور آمریکا . رانت خواری . رمضان . رمی جمرات . رنگارنگ . زیبایی . زینت . سازمان تمانی . سازمان کهیلا . شعار . شکست . قانون اساسی . قدر . قطره چکان . قمه زنی . قیامت . کربلا . کفش . گران فروشی . گریه . مجلس . غدیر . فرانسیس فوکویاما . فرهیخته . فساد مالی . فعالیت اقتصادی . عشق حسین . آسمونی . ترس . تروریسم . تعزیه . تلویزیون سلام . تنهایی . توانمندی . توبه . توطئه . جامعه فرهیخته . جهان . چشم چرانی . چهره . حجاب . صیاد . طرح اقتصادی . ظلمکم فروشی . عاشورا . عباسی . عزاداری . صلوات . نظارت . نقد . هدفمند کردن یارانه ها . هنر . هوشمندی . وداع . ولایت فقیه . مهدویت . مهم و مهمتر . مداحی . مدیریت . آبرو .
» آرشیو مطالب
طنز سیاسی
طنز اجتماعی
آموزشی
سیاسی و اجتماعی
مذهبی
اد بی
قصه
یک نکته
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب