روزی پیامبر اکرم (ص) شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده است.
حضرت از او پرسید: چرا به این روز افتاده ای؟
شیطان گفت: ای رسول خدا! از دست امت تو رنج می برم و در زحمت بسیار هستم.
پیامبر(ص) فرمود: مگر امت من با تو چه کار کرده اند!
شیطان گفت: ای رسول خدا! امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصائص را ندارم.
اول: هروقت به هم می رسند سلام می کنند.
دوم: با هم مصافحه می کنند.
سوم: هرکاری که می خواهند انجام دهند انشاءالله می گویند.
چهارم: از گناه استغفار می کنند.
پنجم: تا نام شما را می شنوند صلوات می فرستند.
ششم: ابتدای هرکاری بسم الله الرحمن الرحیم می گویند.
منبع: داستان های موضوعی ص79
آیا می دانید امید بخش ترین آیه قرآن کدام است؟
این مطلب را امام علی (ع) به نقل از رسول خدا(ص) بیان می فرمایند:
امید بخش ترین آیه قرآن ، آیه 114 سوره هود است.
اگر به امید نیاز دارید به سراغ قرآن بروید و این آیه را با اشتیاق جست و جو کنید.
عزاداری برای شهدا در اسلام سابقه ای دیرین دارد و از اخبار بر می آید که پیامبر(ص) نیز آن را تایید کرده و در برگزاری آن همت می گماشت. ابن هشام می نویسد بعد از اتمام جنگ اُحد که رسول خدا(ص) به خانه خود می رفت،عبورش به محله بنی غبدالاشهل و بنی ظفر افتاد و صدای زنان آنها که بر کشتگانشان گریه می کردند به گوش آن حضرت خورد و موجب شد که اشک بر صورت او نیز جاری گردد و در پی آن بفرماید : ولی کسی نیست که بر حمزه بگرید!
سعد بن معاذ و اسیدبن حضیر (روسای قبیله بنی عبدالاشهل)پس از آگاهی از این موضوع ، و زمانی که به خانه های خود بازگشتند، به زنان قبیله شان دستور دادند لباس عزا بپوشند وبه در مسجد بروند و در آنجا برای حمزه اقامه عزا و ماتم کنند. رسول خدا(ص) که صدای گریه آنها را شنید ، از خانه خویش ( که جنب مسجد بود ) بیرون آمده ( از آنها سپاسگزاری کرد ) و فرمود : به خانه های خود بازگردید، خدایتان رحمت کند که به خوبی مواسات خود را انجامدادید.1
پیامبر در شهادت جعفر طیار نیز هم خود گزیست و هم برای عزاداران که در خانه او گرد آمده بودند طعام تهیه کرد2.بنابر روایات ابن سعد، اندوه و افسردگی پیامبر برای شهدای جنگ موته چندان زیاد بود که اصحاب نیز به شدت اندوهگین و افسرده شدند3.هنگامی که پیامبر اکرم(ص) رحلت کردند ، مردم مدینه از زن و مرد به گریه و ندبه پرداختند و بنا بر قول عثمان بن عفان « برخی از اصحاب چنان اندوهگین شدند که چیزی نمانده بود به وهم دچار شوند»4.در شهادت علی (ع) فرزندان آن حضرت و مردم کوفه به شدت می گریستند5. و هنگامی که امام حسن (ع) به شهادت رسید ، برادرش محمد حنفیه مرثیه و نوحه سزایی کرد6.
با شهادت امام حسین(ع) و یارانش در محرم 61 ق عزاداری وارد مرحله ای جدید شد و در گستره ای وسیع تر از جهان اسلام برگزار گردید ، با این تفاوت که دیگر تنها گریه و ندبه برای از دست دادن عزیز یا عزیزان نبود ، بلکه از یک سو به ابزاری قاطع بزای مبارزه با ستمگران و غاصبان تبدیل شد و از سوی دیگر تبیین کننده ، حافظ و حامل اسلا راستین گردید. از این رو ائمه طاهرین در اقامه و اشاعه آن از هیچ کوششی دریغ نکردند ، چنان که خانواده امام حسین(ع) همچون زینب و ام کلثوم و امام سجاد(ع) برای شهدای کربلا به نوحه سرایی پرداختند ، به طوری که کوفیان که در قتل امام حسین (ع) و یارانش نقشی مستقیم داشتند ، در کوی و بازار عزاداری می کردند...7.
منابع:
1-عبد الملک ابن هشام حمیری، سیره النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، ج 4 ص 122.
2-همان، ج2،ص252.
3-محمدبن سعد کاتب واقدی، طبقات کبیر، ترجمه محمود مهدوی دامغانی،تهران،نشر نو، 1369ش، ج2،ص162
4-همان ، ج2،ص368
5-شیخ عباس قمی، منتهی الآ مال ، چاپخانه احمدی ، 1368ش، ج1و2 ،ص 211،220 و 223
6-ابو الحسن علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1360ش ، ج2 ، ص 3.
7-سید بن طاووس ، اللهوف علی قتلی الطفوف ، ترجمه عبد الرحیم عقیقی بخشایشی ، قم ، دفتر نشر نوید اسلام، مهر 1378ش ، ص179،186و 187.َ
...ابوذر : به خدا تعجب می کنم از این صحابه ای که شیفته دنیا می شوند و برای طلا و نقره بها و ارزشی قائلند ، با اینکه گفتار رسول خدا را شنیده اند که می گفت: من ودنیا! داستان من و دنیا داستان سواری است که روز گرم تابستان راه می پیماید و اندکی در زیر سایه درختی استراحت می کند وبعد آن را ترک می گوید.
یکی از ایشان گفت : خداوند فرمود : (( ثروت و فرزند زینت زندگی این جهانند )) ( المال و البنون زینة الحیواة الدنیا...) « سوره کهف آیه 46»
ابوذر گفت : شگفتا ! شگفتا از کسی که به جهان سرمدی ایمان دارد و باز برای این جهان فریب می کوشد. خداوند بزرگ فرمود: ((بهترین ثوابها و آرزوها در پیشگاه پروردگار تو نیکی هایی است که از تو به جای می ماند )). ( والبا قیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا).« ادامه همان آیه »
...نمی دونم شما روزی چند بار به امام حسین (ع) سلام می دید ! میدونید من روزی چند بار افتخار اینو دارم که به امام حسین( ع ) سلام میدهم و چجوری و چگونه؟ میگم ، داستان از این قراره که، جون من تو خونه تنها هستم و حاج خانم هم صبح میره اداره و من هم بازنشسته هستم بنابراین بیشتر کار های تو خونه بعهده من هست و برای اینکه مرتب به آشپز خونه رفت و آمد دارم برای همین مرتب به امام حسین (ع ) سلام میدم شاید بگید آشپزخونه چه ربطی به سلام به امام داره ، الان میگم ، داستان داره ، من اول محرم رفتم بازار تو مسیر چشمم افتاد به یک پرچمی که روش عکس پرچم قرمز امام حسین نقش بسته بود و روی اون هم نوشته بود یا حسین ( ع ) و زیر پرچم هم سلام به اما داده بود دلمو گرفتم رفتم و خریدم بردم خونه و تو خونه روبروی درب آشپز خونه نصبش کردم و خلاصه اینکه همون مطالب بالا که عرض کردم و اینکه خیلی در روز افتخار سلام دادن را دارم و خیلی هم با اون ، اُخ شدم و گاهی هم جلوش می ایستم و با هاش صحبت می کنم و ...
بقیة الله ! آجرک الله فی مصیبة جدک الحسین علیه السلام
پنج شنبه نهم محرم الحرام 61 هجری- کربلا
شمر خود را به خیام امام حسین ( ع ) رسانده ، ضمن صدا کردن حضرت عباس و دیگر فرزندان ام البنین ، می گوید:
« برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم»
آنها متفقا گفتند: خدا تورا و امان نامه تو را لعنت کند ، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟
امام حسین (ع)توسط حضرت عباس از دشمن یک شب را برای نماز، رازونیاز با خدا و تلا وت قرآن مهلت می گیرد.
حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن وقطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف- که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد – و یاران امام در آنجا مستقر بودند. این تدبیر امام حسین ( ع ) برای اصحاب بسیار سودمند بود ، گروهی از لشگر عمربن سعد به سپاه امام حسین ( ع ) می پیوندند.
سخن امام حسین ( ع ) خطاب به دشمن :
وای بر شما ! چه زیانی می برید اگر صدای مرا بشنوید؟!
من شما را به یک راه راست می خوانم ، اما شما از همه فرامین من سرباز می زنید ، چرا که شکمهای شما از مال حرام پرشده و بر دلهای شما مُهر شقاوت زده شده است.
حسین(ع) در بعضی از شبها بر سر قبر پیامبر (ص)می رفت و با خدای خود رازونیاز می کرد و در این رازونیاز است که خطوط کلی قیام او بطور مشخص جلوه می کند:
یا رسول الله،من فرزند دختر تو فاطمه(س) هستم،کسیکه او را در میان امتت جانشین قرار دادی،پس شاهد باش بر ایشان.
و باز بار دیگر بر سر مزار رسول اکرم(ص) رفت و گفت:
خداوندا این آرامگاه پیامبر تست و من پسر دختر اویم وکاری پیش آمده که تو از آن آگاهی.
پروردگارا،من نیکی را دوست دارم و از پلیدیها بیزارم.
ای صاحب بزرگی و بخشندگی،بحق آنکس که اینجا آرامیده راهی را برایم برگزین که تو و رسولت را راضی کند.حسین(ع) از که راه جوئی می کند؟
از خدایش و اورا بحق کسی سوگند می دهد که راستین تر از هرکس راه او را پیمود و بیش از هرکسی باورداشت.از خدایش می خواهد که در این امر بزرگ و دراین کار که سرنوشت امت اسلامی به آن بستگی دارد و در این لحظه که محور تاریخ بنادرستی و کجی می گراید،او را راهنما باشد،تا قدمی بر خلاف رضای او که همان آزادگی و اختیار توده های اسیر سلطه ی یزید است برندارد. و میگوید:...اللهم رضا برضائک و تسلیما لا مرک.اللهم انی احب المعروف و انکرالمنکر.وو(خداوندا راضیم بدانچه که تو می پسندی و در برابر امر تو تسلیمم.آفریدگارا،من راستی ها را دوست دارم و از فریب و نیرنگ بیزارم مرا در راه راستینم استوار بدار و راهنمایم باش.)
....جاتون خالی بود ، کربلا رو میگم خیلی به من چسبید ، بگذریم یک اتفاقی برام افتاد که می خوام براتون بگم. روزای آخر در کربلا با مهربان همسرم رفتیم برای وداع با حضرت ابوالفضل و حضرت امام حسین (ع). قبل از بازرسی حاج خانوم فرمودند که این کیف دست شما باشد که توش مقداری شکلات و آجیل از مشهد آورده بود که مقداریش را توی راه خورده بودیم حالا میخواست اینا رو ببر تبرک کند و برگردونه مشهد. منهم گرفتم و رفتم بازرسی بعد از بازرسی از خودم یکی از خدام جوان شروع کرد به بازرسی از کیف من و بعد از اینکه چشمش به آجیلا و شکلاتها افتاد اونها را در آورد و به شوخی به دوستانش تعارف کرد و بعد گذاشت توی کیف که من هم اخمامو کردم توهم وبعد یکی از اونها متوجه من شد و گفت زیارت قبول. من هم کیف را گرفتم و رفتم تو حرم و دیدم همسرم منتظر من هست گفت چرا دیر آمدی که جریان را گفتم اون هم همون طور که کیف را از من می گرفت گفت خوب بهشون می دادی و بعد هم راهش گرفت و رفت . من هم رفتم به طرف ورودی آقایان برای زیارت حضرت ابوالفضل، اما تا اومدم اذن دخول بخونم دیدم نمی شود . خیلی آشفته بودم اصلا نمی دونستم چم شده حال بدی داشتم ذهنم مغشوش بود تمرکز نداشتم وقدرت جلو رفتن به طرف ضریح هم ازم صلب شده بود و همش یه چیزی تو ذهنم بمن می گفت می دونی کجا آمدی چطور نتونستی از مقداری آجیل و شکلات بگذری و اخماتو کردی توهم مگر نشنیدی که ابوالفضل وقتی برای آوردن آب رفته بود با اینکه می تونست جرعه ای آب بخورد نخورد و گفت که باید اول برای اونها آب ببرم و بعد خودم ، وبعد تو ... نمی دونم چی شد که عقب عقب آمدم با فاصله ای زیاد بیرون ایستادم و شروع کردم به عذر خواهی که از دادن مقداری آجیل به خدامتون امتناع کردم خلاصه تقریبا نزدیک یک ساعت بیرون رو به حرم ایستاده بودم و به ناله و فغان و عذر خواهی مشغول بودم که دیدم مهربان همسرم زیارت کرده و وداع هم انجام داده اومد و گفت که زیارت قبول بریم که من گفتم کجا بریم کدوم زیارت قبول و بلافاصله گفتم آجیلا کو بده بمن که گفت چرا گفتم هیچی می خوام برم بدم خدام آقا بخورند اونهم مقداری از اونها را داد بمن و رفتم دادم خدام گفتم از مشهد آوردم برای شما اونها هم تشکر کردند و گرفتند و بعد از اینکه برگشتم دیدم که حالم عوض شد و رفتم اذن دخول و بعد هم زیارت خلاصه نمی دونید که چه حال خوبی بهم دست داده بود و.... التماس دعا
به من آن مقام ترس و خشیت از جلال و عظمتت را عطا کن که گویا تو را می بینم و مرا به تقوای و طاعتت سعادت بخش و به عصیانت شقاوتمند مگردان...
( فرازی از دعای عرفه )