...با همسرم از هتل ،برای طواف وداع زدیم بیرون،بعد از رسیدن به حرم چشمم که به کعبه افتاد بهم ریختم،با همسرم برای طواف وداع همراه شدم ،هر دور که می زدم نگاهی به کعبه می کردم،دلم می سوخت که داشتم ازش جدا می شدم.هفت دور چه زود تمام شد رفتیم نماز و بعد هم رازو نیاز،دیگه تو حال خودم نبودم،به همسرم گفتم بریم یک جائی بایستیم که خونه خدا از اونجا خیلی قشنگ دیده میشه،رفتیم همسرم گفت چقدر جالبه سریع ایستاد برای نماز اون نماز میخوند و من مات و مبهوت به کعبه نگاه می کردم.همسرم بعد از نماز ایستاد به رازو نیاز و بعد راه افتادیم که بریم همینطور که به کعبه نگاه می کردم احساس کردم به من لبخند میزنه اصلا طوری دیگر شده بود خواستم دستم را بالا بیارم باهاش بای بای کنم اما انگار دستم شده بود هزار کیلو،به هر حال دستم را بالا بردم و شروع کردم به بای بای ؛ یورکی راه میرفتم که پشتم بهش نشه یک چشم براه داشتم و چند چشم به کعبه که یواش یواش عمارت و ستونها جلو اومدند و دیگه ندیدمش.خیلی بهم سخت گذشت.
با دقّت و جستجو در وضع افراد بد عاقبت مىتوان علّت شقاوت و بدعاقبتى آنان را پیدا کرد که ما به چند نمونه از آن اشاره مىکنیم:
1- تکبّر.
دلیل بد عاقبت شدن ابلیس همان روح تکبّر او بود که خدا را نافرمانى کرد وبه آدم سجده نکرد.
2- حبّ دنیا.
عشق و علاقه به هر چیزى سبب مىشود که انسان هنگام جدایى از آن، دچار حالت بغض و خداى ناکرده سوء عاقبت شود، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: طمع به دنیا، سبب خروج از دین و سوء عاقبت مىشود. همان گونه که دلیل بدبختى بلعم باعورایى که دعاهایش مستجاب مىشد این بود که با پیروى از هوا و هوس در دام شیطان افتاد و تحت تأثیر وعدههاى فرعون و دلبستگى به دنیا، پیامبر خدا حضرت موسى را رها کرده و هوادار طاغوت شد و سرانجام به هلاکت رسید. قرآن مىفرماید: «...فاَتبَعهُ الشّیطان... ولکنّه أخلَد الى الارضِ واتّبَعَ هَواه» شیطان او را بدنبال خود برد و به دنیا و مادّیات دل بست و از هوا و هوس خود پیروى نمود.
3- گناه.
قرآن مىفرماید: «ثمّ کانَ عاقِبَةُ الّذینَ اَساؤا السُواى أن کذّبوا بَآیاتِ اللّه و کانوا بها یَستَهزِؤن» پایان عمر کسانى که عمل ناروا انجام مىدهند (و گناهان خود را ناچیز شمرده و به فکر توبه و جبران هم نیستند) آن است که آیات خدا را تکذیب نموده و همه آنها را به باد مسخره مىگیرند.
در روایات متعدّدى سفارش شده است که بعد از هر گناه توبهاى داشته باشید، زیرا گناه در روح انسان اثر مىگذارد که اگر پىگیرى و برداشته نشود این اثر بیشتر مىشود تا جایى که تمام دل و روح را عوض مىکند.
4- عمیق نبودن باورها و اعتقادات.
گاهى ایمان افراد بر اساس فکر و یقین و انتخاب و استدلال نیست، بلکه ایمان او سطحى و بىاساس است، قهراً چنین گرایشهایى زود متزلزل شده و با پیدا شدن کوچکترین مسأله و شکّى ایمانش از دست مىرود و به قول معروف چیزى که بىاساس و سست باشد، با اندک فشارى از هم می پاشد.
رسول الله(ص):هنگامی که به آسمان هفتم و از آنجا به« سدرةُ المنتهی» و از سدره به حجاب های نور برده شدم، پروردگارم مرا ندا فرمود که:«ای محمد ! به وسیله قائم شما...زمین را از دشمنان خود پاک می کنم و دوستانم را وارث آن می گردانم.» (امالی الصدوق 731)
درد علی(ع) دو گونه است: یک درد،دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند، و درد دیگر دردیست که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده....و بناله درآورده است. ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس میکند.
اما، این درد علی نیست.
دردی که چنان روح بزرگی را بناله آورده است،«تنهائی» است، که ما آنرا نمیشناسیم!
باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛
که علی درد شمشیر را احساس نمیکند،
و...ما
درد علی را احساس نمی کنیم.
(دکتر علی شریعتی)
حضرت امام صادق(ع)می فرمایند:
_ روزه دار خوابش عبادت و سکوتش تسبیح و عملش پذیرفته و دعایش مستجاب است.
_ روزه دار دو شادی دارد: یک شادی هنگام افطارش و شادی دیگر هنگام لقای پروردگارش.
_ هرکه روزه داری را افطاری دهد،اجرش همانند اجر او باشد.
(گزیده میزان الحکمه- ص461)
...چون
عباس،پرچمدار رشید،بخون غلطید و به وادی جاودان شتافت،در این سو یکتن رزمنده بیشتر
نماند،و آن امام حسین(ع) بود.او به حال اجساد غرق بخون بروی ریگستان داغ افتاده
بودند نظری مشتاقانه و عمیق بایشان افکند و آنگاه رو به آسمان نمود و گفت:«خدایا ،
این هدایا را از من بپذیز...»
میگویند که در این زمان چهره امام(ع) در هاله ای از
افروختگی شوق آمیز فرورفته بود.که گوئی هیچ اندوهی او را نرسیده وبل پرشور و هیجان
زده است. بیگمان امام(ع)در آن لحظه به فلسفه ی بلندی میاندیشید که در مسیر آن او و
یارانش چنان نقش جهش بار و شکوهمندانه ای بجای آوردند بیش از این چه کس میتواند با
تمام التهاب درونی،او را تصویر کند؟سیمای پیشوائی بغایت منزه،و مصیبت ها دیده،که
شورمندانه شهیدانش را به پروردگارش هدیه میکند و خود نیز در آستانه فداشدن در راه
اوست.هدیه، براه پر فرازو نشیبی که موضوع آن فلسفه ی بزرگ است.و اکنون نفی وجود
مادی خود،اوج اعتلای آنست.بدینگونه انسان که نفخه ای از روح خدائی در خود دارد
مقام«جانشین خدا»(خلیفه الله)می یابد و وه که این برای فرزند انسان چه سرنوشت شور
انگیزی و والائی است.چنین است که فرزند انسان ،مسافر راه پر عظمت و نامتناهی(الی
ربک منتهیها)میگردد که از او آغاز شده و بدو نیز خواهد پیوست(انا لله و انا الیه
راجعون)
(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا،بل
احیاء عند ربهم یرزقون»
آنگاه امام(ع) رو به دشمن فریاد«هل من ناصر»زد تا
طنین آن ذره ای انسانیت تحمیق ناشده را نیز اگر در آنسو موجود است،بیدار کند و
بجنباند:
آیا یاری کننده ای برای ما هست؟
آیا دینداری هست که از خدا بترسد؟
آیا دادخواهی هست که بخدا بگرود؟
امام(ع) کوچکترین فرزند تازه زاد خود را که علی نام
داشت در بغل گرفت و به پیش سپاه آمد تا شاید باز هم اگر اندک مردانگی و مروت در
آنسو موجود است، بدینگونه با ملا حظه ی بی تقصیرترین وجود محبت طلبی که چه بسا خود
نیز نمونه ی آنرا در خانه دارد،ضربه خورد و عکس العمل نشان دهد و گفت:این کودک شش
ماهه چه کرده است که باید از تشنگی جان دهد؟..اما هیهات،از آن روح یزیدی که سراسر
لشگر را تسخیر کرده بود هیچ صدای انسانی بر نخاست بلکه تیری جانسوز بر گلوگاه علی
کوچک نشست.وای بر آنها. وای بر سنگدلان،وای براین منهدم کنندگان انسان..
امام (ع) همچنان که بدن کوچک نوزادش را در بغل داشت
و نوازش می کرد،مشتی از آن خون برگرفت به آسمان پاشید و گفت: خدایا این خون را
بپذیر.
امام با خانواده خو وداع کرد و بجانب سپاه کفر
شتافت.امام (ع) در میدان،برسم آنزمان رجز میخواند و حمله میبرد:بر خویشتن واجب
شمرده ام که از راه حق بازنگردم...
امام(ع) به هر سو که حمله میکرد از دشمن خالی میشد و
هرکس از نبرد با او بخود میلرزید و امتناع میکرد.لختی اطرافش خلوت شد، ایستاد تا
کمی خستگی برگیرد در حالیکه میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
سران سپاه عمر سعد دستور حمله دادند تعدادزیادی تیر
انداز بسوی امام(ع) تیر انداختند.امام پس از اصابت تیرها از روی اسب بر زمین افتاد
در همین حال عده ای بطرف خیام امام (ع) حمله کردند و او در حالیکه هنوز نیمه جانی
داشت روی دو زانو ایستاد و فریاد زد:ای پیروان ابوسفیان،اگر در دنیا دین ندارید و
از روز بازگشت ترسی در دل شما نیست، پس لا اقل در دنیا مردمی آزاده باشید.
دشمن که تازه از بر زمین افتادن امام(ع)جراتی پیدا
کرده بود،چون دید امام(ع) بار دیگر بر زانوان ایستاده، فرار نمود و بار دیگر جملگی
از فاصله ای دور بسوی امام تیر انداختند.امام(ع)در اینحال که بزحمت نفس میکشید و
زیر لب میگفت:
پرودگارا مرا تنها مگذار
تو که بتحقیق کافران و انکار آنها را میبینی
برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون در میان بیابان
و در همان حال اسم یک یک یاران را که قبل از او شهید
شده بودند برزبان میاورد.
عاقبت پس از تیربارانی دیگر،رذالت پیشه ای باتمام
سنگدلی پا پیش نهاد و آخرین فروغ حیات امام(ع) را بدستهای ناپاکش خاموش کرد.این
مردک بد نهاد همان شمر فرزند ذی الجوشن بود که این گونه ابراز شخصیت و وجود
مینمود.
(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
امام حسین(ع) در جواب کسانیکه ترس از مرگ لرزه بر اندامشان انداخته و رنگ از
رخسارشان ربوده می گوید:
(مگر شما قرآن نخوانده اید که خدا گفت:مرگ شما را فرا میگیرد اگرچه در برجهای
استوار باشید.نساء/78)
(وپاک و منزه است او که گفت:اگر همه در خانه های خود بودید آنهایی که کشته شدن
در سرنوشت آنها بود به بسترشان می ریختند و آنها را به قتل می رساندند.آل
عمران/154)
مرگ قانونی است طبیعی و مستقل از اراده ی انسان.وقتی مرگ فرارسید هیچ موجودی
قادر نیست زمام آنرا لحظه ای پس و پیش کند.(و اذجاءاجلهم لا یستاخرون ساعته ولا
یستقدمون.اعراف/34)
و این مهم نیست که انسان خواهد مُرد و چه زمانی خواهد مُرد،سرانجام روزی هرکس
این جهان را ترک می کند.زمین، مردان بزرگ و کوچک فراوانی را در دل خود جای داده ولی
آنچه شایسته است بدان توجه شود کیفیت و چگونگی این مرگ است.اینجاست که باید
گفت:انسان ناگزیر میمیرد ولی همه مرگها دارای ارزش مساوی نیستند.مرگ یکی ممکن است
سنگین تر از کوه و مرگ دیگری سبکتر از پر قو باشد.مرگ بخاطر منافع خلق و عقیده
سنگین تر از کوه است و تاریخ را بلرزه در می آورد.
حسین(ع) در بعضی از شبها بر سر قبر پیامبر (ص)می رفت و با خدای خود رازونیاز می کرد و در این رازونیاز است که خطوط کلی قیام او بطور مشخص جلوه می کند:
یا رسول الله،من فرزند دختر تو فاطمه(س) هستم،کسیکه او را در میان امتت جانشین قرار دادی،پس شاهد باش بر ایشان.
و باز بار دیگر بر سر مزار رسول اکرم(ص) رفت و گفت:
خداوندا این آرامگاه پیامبر تست و من پسر دختر اویم وکاری پیش آمده که تو از آن آگاهی.
پروردگارا،من نیکی را دوست دارم و از پلیدیها بیزارم.
ای صاحب بزرگی و بخشندگی،بحق آنکس که اینجا آرامیده راهی را برایم برگزین که تو و رسولت را راضی کند.حسین(ع) از که راه جوئی می کند؟
از خدایش و اورا بحق کسی سوگند می دهد که راستین تر از هرکس راه او را پیمود و بیش از هرکسی باورداشت.از خدایش می خواهد که در این امر بزرگ و دراین کار که سرنوشت امت اسلامی به آن بستگی دارد و در این لحظه که محور تاریخ بنادرستی و کجی می گراید،او را راهنما باشد،تا قدمی بر خلاف رضای او که همان آزادگی و اختیار توده های اسیر سلطه ی یزید است برندارد. و میگوید:...اللهم رضا برضائک و تسلیما لا مرک.اللهم انی احب المعروف و انکرالمنکر.(خداوندا راضیم بدانچه که تو می پسندی و در برابر امر تو تسلیمم.آفریدگارا،من راستی ها را دوست دارم و از فریب و نیرنگ بیزارم مرا در راه راستینم استوار بدار و راهنمایم باش.)
آخرین سفر حج پیغمبر است
پیغمبر مناسک حج را به اتمام رسانید
به نظر می رسد حال و هوای دیگری در این سفر آخر وجود دارد
هنوز بیش از ده میل از مکه دور نشده بودند که ناگهان صدای پیامبر بگوش رسید که می گفت:
آنان که پیش رفته اند برگردند و صبر کرد تا آنها که به دنبال بودند برسند
به دستور او سنگها را بر روی هم گذاشتند و از جهاز شترها منبری بزرگ برپانمودند
سکوت محمد در باره علی، با توجه شرایط سیاسی جامعه او را در تاریخ بی دفاع می گذاشت
چه اینکه ممکن بود سیمای او در اسلام مسخ شود
یعنی ممکن است که پیامبر از علی که جز او مدافعی ندارد دفاع نکند؟
به نظر می رسد پیامبر تصمیم خود را گرفته است
پیامبر به همراه علی بر بالای منبر رفت
همه در این فکر بودند که پیغمبر چه می خواهد بگوید
پیغمبر بعد از مکث کوتاهی شروع به خواندن خطبه نمودند
تا به حال کسی پیغمبر را این گونه ندیده بود
پیغمبر خطبه ای بلند ایراد نمود و سپس دست علی را گرفت
سپس علی را با شیوه ای بسیار دقیق و البته محکم و قاطع معرفی کرد
نخست از جمعیت پرسید چه کسی از مومنان بر خود آنان اولی است؟
جمعیت یک صدا گفتند:خدا و رسولش بهتر می دانند
پیغمبر پرسید:آیا من از شما بر خود شما (اولی) نیستم؟
دوباره جمعیت یک صدا گفتند:چرا
سپس گفت:(من کنت مولا ه فهذا علی مولا – اللهم و ال من و لا ه و عادا و انصر من نصره و اخذل من خذله)
پس از معرفی علی آین آیه را بر مردم خواند:
(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الا سلام دینا)امروز دینتان را برای شما تکمیل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و رضا دادم که شما را دین اسلام باشد.
...عثمان گفت:
ای ابوذر!کی دست از این کارت بر می داری؟
ابوذر:هنگامی که داد بینوایان از سرمایه داری گرفته شود.
عثمان (رو به حاضرین): به عقیده شما کسی که زکات مالش را داد دیگری هم در آن حقی دارد؟
کعب الاخبار: نه امیرالمومنین! زکات مالش را که داد اگر خانه ای هم از یک خشت طلا و یک خشت نقره بسازد حقی بر گردنش نیست.
ابوذر عصای خود را به شدت به سینه کعب کوفت و گفت: دروغ گفتی ای یهودی زاده! سپس این آیه را خواند:
لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر و المساکین و ابن السبیل والسائلین و فی الرقاب و اقام الصلوة و آتی الزکوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرین فی الباساء والضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون.(بقره_آیه177)
نیکی (تنها) این نیست (که به هنگام نماز) صورت خودت را به سوی مشرق و مغرب برگردانید.(وتمام گفتگوی شما درخصوص قبله و تغییر آن باشد و همه وقت خود را صرف آن سازید) بلکه نیکو کار کسانی هستند که به خدا و جهان دیگر و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده و ثروت خود را علاقه ای که بدان دارد به خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و ابن سبیل و واماندگان در راه و گدایان و در راه آزادی بردگان انفاق می کند و نماز برپا می دارند و زکات را می پردازند و به عهد خود- به هنگامی که عهد بستند-وفا می کنند و در سختیها،محرومیتها،بیچارگی ها و بیماری و هنگام جنگ مقاومت می نمایند.اینهایند کسانی که راست می گویند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است)و اینها هستند پرهیزگاران.
نمی بینی بین دادن زکات و دادن مال به خویشان،یتیمان،بینوایان و برگان فرق گذاشته و اینها را بر زکات مقدم داشته است؟ نمی بینی که اندوختن مال را نهی کرده و به انفاق در راه خیر امر نموده است؟