شاه عباس از وزیر خود پرسید :
امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟
وزیر گفت :
الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانسته اند به زیارت کعبه روند!
شاه عباس گفت :
نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود کفاشان می بایست به کعبه می رفتند نه پینه دوزان ، چونکه مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند ، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.
حکیمی : شش خصلت جز برای شرافتمندان امکان پذیر نیست : آرامش هنگام رسیدن به نعمت بزرگ ، صبر در مصیبت های سنگین ، اتکای به عقل در هیجان شهوت ، پوشیدن اسرار از دوست و دشمن ، تحمل گرسنگی ، و تحمل آزار همسایه.
دراخبار آمده است که یکى از دانشمندان و علماى مذهبى قوم بنى اسرائیل،مردمان را از رحمت خداى تعالى نومید مى کرد و کار را بر ایشان سخت مى گرفت . هر که نزد او مى رفت تا راهى براى توبه بیابد، او همه راه هارا به روى او مى بست و به وى مى گفت: فقط عذاب را آماده باش. مرددانشمند مرد . او را در خواب دیدند. گفتند: چگونه اى و خدایت را چگونه یافتى؟
گفت: هر روز صدایى به من مى گوید: تو را از رحمت خود نومید و محروم مى کنم، آنسانی که در دنیا، بندگانم را از من ناامید کردى.برگرفته از: غزالى، کیمیاى سعادت، ج 2، ص 387
سوى نومیدى مرو، امیدهاست - - سوى تاریکى مرو، خورشیدهاست -مثنوى معنوى
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است و تودرآن غرق . این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ، آن قالیچه را جلوپلکان مى اندازى، راهرو را جارو مى کنى، مبلها به هم ریخته است
مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى در آشپزخانهواویلاست وهنوز هم کارهات مانده است . یکی از مهمان ها که الانمى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود و چهار چشمى
همه چیز را مىپاید . از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى، از حیاط به توى هال مىپرى، از پله ها بهطبقه بالا میروى، بر میگردى پرده و قالى و سماورگل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و
حسن و حسین و مهین وشهین .... غرقه درهمین کشمکشها و گرفتاریها و مشغولیات وخیالات و مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى که ناگهان سرپیچ پلکان جلوت یک آینه است از آن
رد شو...! لحظه اى همه چیز رارها کن ، خودت را خلاص کن، بایست و با خودت روبرو شو نگاهشکن خوب نگاهش کن او را مى شناسى ؟ دقیقا ور اندازش کن کوششکن درست بشنا سی
اش، درست بجایش آورى فکر کن ببین این هماناست که مى خواستى با شى ؟ اگر نه پس چه کسى و چه کارى فوریترو مهمتر از اینکه همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و و روزمرهو
تکرارى و زودگذر و تقلیدى و بی دوام و بى قیمت را از دست ودوشت بریزى و به او بپردازى، او را درست کنى، فرصت کم استمگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟!
چه زود هم مى گذرد مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند، آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد.
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش
سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله
گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج
دارد .
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان
گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد
دوختند .
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...
یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد بنابراین در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تائید رهبری و امامت باشد.
اگر می خواهید روزی سرباز امام زمان (عج) باشید و در رکاب آن حضرت با ستمگران ستیز کنیدلازمه اش سرباز خمینی بودن است و در غیر این صورت به انحراف کشیده خواهید شد .
دانشجوی شهید حمید دیلم کتولی
خون دادن برای امام خمینی زیباست
اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای
از آن هم زیباتر است.
تقدیم به اونائی که میخوان " با معرفت " باشن !
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، مینشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هم اتاقیش توصیف میکرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن اوصاف دنیای بیرون ، روحی تازه میگرفت.
گفته های مرد کنار پنجره چنین بود:
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد ، هماتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد.
روزها و هفتهها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجب ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هماتاقیش را وادار میکرده چنین مناظر دلانگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او میخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمیتوانست دیوار را ببیند.
جای تعجب است ما هزاران جوک و لطیفه را بدون درنظر گرفتن عواقب آن به وسیله ایمیل و یا اس ام اس به سراسر دنیا می فرستیم اما در ارسال پیامی مذهبی و الهی تعلل می کنیم.