1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرمافزار باشیم، نه سختافزار.
2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده کنیم نه چیز دیگر.
3. هیچگاه قفل سیدی قلب مردم را نشکنیم که "تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد".
4. چنانچه در کاری شکست خوردیم، آن را "Shut Down" نکنیم بلکه آن را "Restart" کنیم.
5. برای مانیتور زندگیمان، بکگراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم نه سیاه یادودی
6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم.
7. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار "، دابل کلیک (Double click) کنیم.
8. برای فایلهای اسرار زندگیمان، پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) کنیم.
9. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یوی فکرمان را به کار بیندازیم.
10. بر صفحه مشکلات مردم، کلید F1 باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (Help) کنیم.
11. اگر شخصیت ما بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، نباید به ما اجازه دهد که با هر کسی چت (Chat) کنیم و هر کسی با ما چت کند.
12. اگر از کسی بدی و کملطفی دیدیم، آن را "Save" نکنیم بلکه آن را "Delete" نماییم و حتی آن را از ریسایکلبین (Recyclebin) قلب مان کاملاً محو کنیم.
13. به دیگران اجازه ندهیم در "سی دی رام" زندگیمان هر نوع "سی دی" را که بخواهند، قرار دهند.
14. خانه و دفتر کارمان، به روی مردم نیازمند، "Open" باشد.
15. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار"، دابل کلیک (Double click) کنیم.
16. تا حرف کسی تمام نشده، اسپیکر (Speaker) خود را روشن نکنیم.
17. در سایت زندگی شخصیمان، یک رُوم (Room) به نام مشکلگشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت (Chat) کنند.
18. هنگام مشاهده خوبیها و نیکیهای دیگران، بلافاصله کلید پرینت اسکرین (Print Screen) را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.
19. فایلهای مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.
20. در زمان ناتوانی، درماندگی و تاریکی زندگی دیگران، کلید "Power " برای آنان باشیم.
21. نگذاریم هر کسی در رُوم (Room) زندگیمان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) کنیم.
22. چشمهای مان را به روی عیبهای پنهان مردم، "Close" کنیم.
23. گاه و بیگاه، کامپیوتر زندگی ما هنگ (Hang) میکند که باید آن را با " فکر "، " مشورت " و "برنامهریزی"، ریاستارت (Restart) کنیم.
24. برای کپی گرفتن از دیسکت زندگی دیگران، نخست آن را ویروسیابی و سپس ویروسکشی کنیم.
25. مواظب باشیم که رایانه زندگی زناشوییمان، ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد که در این صورت، ممکن است هیچ آنتیویروسی نتواند آن را از بین ببرد.
26. فایلهای مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.
27. اگر میخواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران این کار را برای ما انجام دهند اگر چه میتوانیم در این زمینه، با آنان مشورت کنیم.
28. پیش از پرینت گرفتن از سخنان مان، پیشنمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده کنیم.
29. اگر روزی رایانه زندگی ما با همسرمان هنگ کرد، سه کلید " کنترل اعصاب "، " انصاف" و "دلیل عصبانیت" را بزنیم.
30. هارد مغز خود را از برنامههای غیرمفید، پر نکنیم، تا فضا را برای نصب برنامههای مفید، تنگ ننماییم.
31. برای این که از دیدن مانیتور زندگی، بیشتر لذت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.
32. اگر لازم است که مانیتور رایانه ما دارای رنگهای متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطات ما با مردم، حتماً باید یکرنگ باشد.
33. در خطاطی کامپیوتری، از برنامه "کِلْک" هم میتوانیم استفاده کنیم اما در خطاطی زندگی، از برنامه "کَلَک" نباید استفاده کنیم.
34. بکوشیم تا خوش اخلاقی را به جای این که در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به کار گیریم.
35. در کیس (Case) مستکبران و زورمداران، "سی دی رام" نباشیم بلکه "سی دی ناآرام" باشیم.
36. قانون کپیرایت زندگی اجتماعی به ما اجازه نمیدهد که سی دی بدیها و عیبهای دیگران را رایت کنیم.
37. در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟
آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...
گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند
سلام
دوباره اومدم
چیه! دنبال چی می گردی؟
چیزی گم کردی؟
یا نه گُم کرده ای داری!
فهمیدم،دنبال چیزی می گردی ولی نمی دونی چی!
اینکه مشکله همه است!
دنبال چیزی می گردی که دلیل همه چیز باشه
چیزی که بشه با اون آروم و راحت بود
و حتماً چیزی که همه دنیا توی اون جا بگیره!
پس معطل نشو
دیر میشه ها،بگرد تا پیدا کنی
همه جا رو گشتم و به حرف همه گوش دادم ولی…
تا اینکه تو جزیرة العرب یه نشونی ازش پیدا کردم
رفتم دنبالش
فکر می کنی چی شد
خب معلومه اونجا،اونجا کسی را دیدم که آرامش دنیارو داشت
اسمش رو پرسیدم
گفت:محمد بنده خدا
دلم هورٌی ریخت پائین
گفتم: این آرامش از کجا اومده؟
گفت:میخواهی پیدا ش کنی؟
گفتم خوب معلومه
گفت باید تو وجود خودت دنبالش بگردی!
گفتم آخه چطوری؟
یک کتاب بهم داد
روی کتاب نوشته بود(قرآن)
گفتم خب حالا!؟
گفت این کتاب کمکت میکنه و راه رو نشونت میده.
پرسیدم:راه؟راه کجارو؟
گفت راه رسیدن به خودتُ
بعد لبخندی زد.لبخندی که کل جهان رو میشد در اون
دید.
کتاب رو باز کردم اولین جمله اش همه چیز رو نشونم
داد(بسم الله الرٌحمن الرٌحیم)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
اونوقت آروم گرفتم.
دنیای رنگُ وارنگ
هر رنگی که دلت بخواد
گاهی با خودم میگم،میشه دنیا بی رنگ باشه
اصلا دنیای بی رنگم میشه
دنیای رنگُ وارنگ، دنیای دو رنگی وسه رنگی و چند رنگ
مثل بعضی ها ، دو رو ، سه رو و چند رو بعضی ها هم تا هزار رو
البته دنیا بارنگاش قشنگه
اما کدوم رنگ، سفید، سیاه،قرمز، آبی یا هر رنگ دیگه ای
شایدم بی رنگی یا یه رنگ خوب
مثلاً آسمونی
آره آسمونی ، رنگ زیبایی است
مثل خود آسمونیا
آسمونی از اون رنگاست که دلُ نمی زنه
انگار دنبال چنین رنگی بودم
چون از همه رنگُ وارنگیها خسته شده بودم
راستش دیگه خسته شدم
دلم هوس آسمونُ کرده
آره دلم برای آسمون و آسمونی شدن تنگ شده
نمی دونم چی شد که یه دفعه یاد آسمونیا افتادم
شاید از زمینی بودن خسته شدم
بله درسته از زمینی بودن و رنگُ وارنگ بودنش خسته شدم
اما رنگ آسمونی رنگ صداقته، رنگ پاکی، رنگ همه خوبیهاست
بعضی وقتها از زمینی بودن خسته میشم
هرچی جلوتر میرم سنگین تر و دلتنگ تر
اینجاست که دیگه کم میارمُ بغضم میگیره
گاهی هم در زمان دلتنگی هام می رم حرم امام رضا
چون اونجا یه جوری آسمونیه
میرم که اگه بشه یک کمی رنگ آسمونی بگیرم
نمی دونم انگار اونجا خدا رو میبینم
باور کنید خود خدارو اونجا میبینم
از در صحن که وارد میشم از خود بی خود میشم
قبلنا اینطوری نبودم
الان مدتی که حال خوبی بهم دست میده
اره میگفتم از در صحن که وارد میشم بغضم میگیره تا میرسم جلوی ضریح امام دیگه از خود بی خود میشم
چون اونجاست که یکی از اهالی آسمون را میبینم و اونجاست خدا را میبینم
حالا دیگه احساس خوبی پیدا میکنم
یه جور احساس سبکی
بسیجی یعنی یک دنیا عشق
بسیجی یعنی یار غار رهبر
بسیجی یعنی به دنبال ولایت
بسیجی یعنی بردباری
بسیجی یعنی ایمان
بسیجی یعنی انتظار
بسیجی یعنی راستی
بسیجی یعنی صداقت
بسیجی یعنی خوب زیستن
بسیجی یعنی خوب مردن(شهادت)
بسیجی یعنی ایثار
بسیجی یعنی پیام
بسیجی یعنی سخت کوشی
بسیجی یعنی موفقیت
بسیجی یعنی آرامش
بسیجی یعنی حرف دل رهبر
بسیجی یعنی وقار
بسیجی یعنی گوش به فرمان رهبر
بسیجی یعنی عزت و شرف
بسیجی یعنی دریادل
بسیجی یعنی همه شما عزیزان
قسم به خال سیاهت،که جز تو یار ندارم
به پیش هیچ کسی جز تو من قرار ندارم
قسم به چشم خُمارت که در تمام دو عالم
نگار من توئی و جز تو من نگار ندارم
قسم به قامت سروت،که ورشکسته ام اکنون
به پیش هیچ کسی جز تو اعتبار ندارم
قسم به زلف کمندت،که مست روی تو هستم
به وقت یاد تو من از خود اختیار ندارم
قسم به خاک قدومت،که خاک پای تو باشم
جز این بدرگه حق دیگر افتخار ندارم
قسم به قلب رئوفت که ریزه خوار تو هستم
به غیر بندگی درگه تو کار ندارم
قسم به شوق وصالت تویی بهار وجودم
به بوستان دلم بی تو من بهار ندارم
نشسته ام همه شب با خیال تو بیدار
سرم به شانه در تکیه داده بر دیوار
تمام کرکره های نگاهم افتاده
بیا و پرده از این شیشه های غم بردار
کشیده دامن ما پا به مرز بی مهری
زمین پر از غم نان و زمانه پرآزار
کدام هفته تو رد می شوی از این دریا؟
بگو همای سعادت به مرغ ماهی خوار
دلیل این همه تاخیر چیست مرد صبور؟
مگر چه میگذرد پشت پرده اسرار؟
شنیده ام تو بیایی خزان سفره ما
پر از شکوفه گیلاس می شود انگار
پر از شکوه گل یاس و نرگس و مریم
پر از صداقت دهقان و نان گندمزار
شنیده ام که پدر باز آب و جارو زد
فضای مسجد ده را به گل، گلاب بهار
دوباره دختر همسایه نذر کرد آقا
که شال سبز ببندد به شاخه های انار
چه می شود که بپیچد به کوچه های غریب
نوای تازه تری بعد از آن همه تکرار
چه می شود که فقط راست باشد آمدنت
یکی از این دوسه جمعه چه می شود این بار
( اهل قلم بسیجی زهرا رستمی )
کسانی که پشت به دیوار امن داده اند و زرشان در کمر و دلبرشان در بر،
وقتی با آنها سخن مردمان پریشان حال و مضطر بگویند یا باورشان
نمی شود یا شوخی پندارند.
حدود هزار سال پیش بیحقی گفته است:
( سیر خورده ، گرسنه را مست و دیوانه پندارد!)
بد گوهر را علم و فن آموختن دادن تیغ است دستِ راهزن
(مولوی)
خودمونیم قدیم ندیما پزشکان به دین و آیینی پای بند بودند،
اما امروزه هرچی جلوتر می رویم بیشتر آنها تنها زر و سیم
می شناسند و بس و نه چیزی دیگر.
یکی از دوستان که می دانست من حقیر وبلاگی دارم و فکر
می کرد که وبلاگ من از وبلاگهای مطرح می باشد بنابراین از
من خواست (راجع به اجحافات و سیاهکاریهای برخی البته تا
کمی بیشتر ، از پزشکان چیزی بنویسم.)
او چنان اظهار محبت می کرد که نگو و نپرس که انگار اگر من
مطلبی بنویسم تمام مشکلات مردم در ارتباط با پزشکان و
بیمارستانها و خلاصه درمان مردم حل می شود.غافل از
اینکه همه مسئولین خود می دانند اما.....!!!!!!!!!
از قرار من برای اینکه ایشان را نا امید نکنم چیزی نگفتم تا
اینکه همین روزها نیز این بلا یعنی گذر من هم به پزشکان
اون هم از نوع جراحش افتاد و اینکه دیسک کمرم دوباره
عَود کرده بود و تازه بیشتر فهمیدم که مردم چه می کشند
و چه می گویند واینکه این دفاتر بیمه همه اش کشکِ
مخصوصاً از نوعی که من دارم ، واینکه باید به فکر زیرمیزی
باشی ولا غیر.جداً راست گفته اند(تا غمت بیش نیاید غم
مردم نخوری!)اگر کلیله ودمنه خوانده باشید،درباب برزویه
طبیب چنین می خوانید:«پوشیده نماند که افضل اطبا آن
است که معالجت جهت ذخیره آخرت نماید و هرگاه طبیب
چنین باشد،نصیب دنیا هرچه کاملتر بیاید و رستگاری آخرت
نیز ذخیره گردد.....چنان که غرض کشاورز در پراکند تخم دانه
باشد و آن قوت و روزی اوست،اما کاه نیز که علف ستوران
است،درضمن آن حاصل آید.»به یاد دارم که ما در شهر مشهد
طبیبی داشتیم بنام دکتر شیخ وبسیار توانمند و همیشه میگفت:
دوا از من ولی شفا از اوست.مریضها اگر پولی داشتند برای
ویزیت می پرداختند و اون هم به این شکل بود که دوسبد روی
میز دکتر بود و هرکی هرچی می انداخت داخل سبد بدون اینکه
دکتر نگاهی بکند و گاهی بودند مریض هایی که مستضعف بودند
وپولی نداشتند که خود دکتر به مریض میگفت هرچقدر پول لازم
دارد از سبد بردارد یا خودش مبلغی را از سبد به او می داد.
اینها ایمان داشتند و سرنوشت مردم بیچاره را به بازی نمیگرفتند
ودنبال نفس پرستی نمی رفتند و برای تامین هزینه های ییلاق
و قشلاق خود و هزینه قِروفِرِ زن و فرزندان خود خون مردم رنج
دیده را به شیشه نمی کردند و به خاطر آن چند سالی که
تحصیل طب کرده اند و زحمتی کشیده اند پا بر گلوی مردم
نمی نهادند و در واقع علم آنها با فضیلت و خدمت به خلق همراه
بود. بقول علما ، علمی را که با فضیلت همراه نباشد و در خدمت
مردم بکار نرود از زهر هم کُشنده تر می باشد.مولوی می گوید:
گرتو خواهی کت شقاوت کم شود
جهد کن تا کز تو حکمت کم شود
نکته:
روزها بود که دو گدا سر راه یکی از شاه ها نشسته بودند وهروقت
شاه درمسیررفتن به دارالخلافه بود مشاهده می کرد که گدای اولی
میگفت ای خدای شاه مثلاً شاه عباس برسان ، ای خدای شاه
عباس برسان و.....اما گدای دومی میگفت ای شاه عباس برسان
ای شاه عباس برسان و........
روزی شاه که از این اوضاع خسته شده بود به وزیرش گفت اون
گدای اولی که از خدای ما طلب میکند هیچ اون میداندوخدا اما
اون دومی که از ما طلب میکند را بیاوریدش و پلومرغی بسیار
خوشمزه درست کرده ودر داخل شکم مرغ بریان هم از جواهرات
پرکرده و به او بدهید تا دیگر بی نیاز شود.
وزیر نیز چنین کرد. اما روز بعد همان جریان همیشگی بود با این
تفاوت که گدای اولی نبود و گدای دومی باز هم میگفت ای شاه
عباس برسان و .........
شاه دستور داد که گدا را بیاورند، گدا را آوردند، شاه پرسید مگر
روز قبل ما به تو لطف نکردیم و پلو و مرغ بریان به تو ندادیم، گدا
گفت چرا ، شاه پرسید پلو و مرغ را چه کار کردی؟ گدا گفت:
ای شاه من پلو را خوردم ومرغ بریان را هم به گدای اولی به مبلغی
ناچیز فروختم.
نظر:
منت از خلقی برای لقمه ای نان می کشیم
دیگری نان می دهد ما ناز اینان می کشیم
چون توکل نیست کار ما بدست مردم است
خواجه ما را منتظر ما ناز دربان می کشیم