امام رضا (علیه السلام):محرّم ماهی است که [حتّی] مردم زمان جاهلیّت جنگ را در آن حرام میدانستند، [امّا] در آن ماه خون ما را حلال شمردند، حرمت ما را پایمال و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند . بحار الأنوار، ج 44، ص 283
من این دلم را به عشق تو یکدست میکنم
راه دلم به غیر تو بن بست میکنم
از راه گوش؛ خوردن باده کسی ندید
من تا حسین میشنوم مست میکنم
یا اباعبدلله با رفتنت دگر هیچ سخنی نماند ، جز سکوت ... !
...چون عباس،پرچمدار رشید،بخون غلطید و به وادی جاودان شتافت،در این سو یک تن رزمنده بیشتر نماند،و آن امام حسین(ع) بود.او به حال اجساد غرق بخون بروی ریگستان داغ افتاده بودند نظری مشتاقانه و عمیق بایشان افکند و آنگاه رو به آسمان نمود و گفت:«خدایا ، این هدایا را از من بپذیز...»
میگویند که در این زمان چهره امام(ع) در هاله ای از افروختگی شوق آمیز فرورفته بود.که گوئی هیچ اندوهی او را نرسیده وبلکه پرشور و هیجان زده است. بیگمان امام(ع)در آن لحظه به فلسفه ی بلندی میاندیشید که در مسیر آن او و یارانش چنان نقش جهش بار و شکوهمندانه ای بجای آوردند بیش از این چه کس میتواند با تمام التهاب درونی،او را تصویر کند؟سیمای پیشوائی بغایت منزه،و مصیبت ها دیده،که شورمندانه شهیدانش را به پروردگارش هدیه میکند و خود نیز در آستانه فداشدن در راه اوست.هدیه، براه پر فرازو نشیبی که موضوع آن فلسفه ی بزرگ است.و اکنون نفی وجود مادی خود،اوج اعتلای آنست.بدینگونه انسان که نفخه ای از روح خدائی در خود دارد مقام«جانشین خدا»(خلیفه الله)می یابد و وه که این برای فرزند انسان چه سرنوشت شور انگیزی و والائی است.چنین است که فرزند انسان ،مسافر راه پر عظمت و نامتناهی(الی ربک منتهیها)میگردد که از او آغاز شده و بدو نیز خواهد پیوست(انا لله و انا الیه راجعون)
(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا،بل احیاء عند ربهم یرزقون)
آنگاه امام(ع) رو به دشمن فریاد«هل من ناصر»زد تا طنین آن ذره ای انسانیت تحمیق ناشده را نیز اگر در آنسو موجود است،بیدار کند و بجنباند:
آیا یاری کننده ای برای ما هست؟
آیا دینداری هست که از خدا بترسد؟
آیا دادخواهی هست که بخدا بگرود؟
امام(ع) کوچکترین فرزند تازه زاد خود را که علی نام داشت در بغل گرفت و به پیش سپاه آمد تا شاید باز هم اگر اندک مردانگی و مروت در آنسو موجود است، بدینگونه با ملا حظه ی بی تقصیرترین وجود محبت طلبی که چه بسا خود نیز نمونه ی آنرا در خانه دارد،ضربه خورد و عکس العمل نشان دهد و گفت:این کودک شش ماهه چه کرده است که باید از تشنگی جان دهد؟..اما هیهات،از آن روح یزیدی که سراسر لشگر را تسخیر کرده بود هیچ صدای انسانی بر نخاست بلکه تیری جانسوز بر گلوگاه علی کوچک نشست.وای بر آنها. وای بر سنگدلان،وای براین منهدم کنندگان انسان..
امام (ع) همچنان که بدن کوچک نوزادش را در بغل داشت و نوازش می کرد،مشتی از آن خون برگرفت به آسمان پاشید و گفت: خدایا این خون را بپذیر.
امام با خانواده خو وداع کرد و بجانب سپاه کفر شتافت.امام (ع) در میدان،برسم آنزمان رجز میخواند و حمله میبرد:بر خویشتن واجب شمرده ام که از راه حق بازنگردم...
امام(ع) به هر سو که حمله میکرد از دشمن خالی میشد و هرکس از نبرد با او بخود میلرزید و امتناع میکرد.لختی اطرافش خلوت شد، ایستاد تا کمی خستگی برگیرد در حالیکه میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
سران سپاه عمر سعد دستور حمله دادند تعدادزیادی تیر انداز بسوی امام(ع) تیر انداختند.امام پس از اصابت تیرها از روی اسب بر زمین افتاد در همین حال عده ای بطرف خیام امام (ع) حمله کردند و او در حالیکه هنوز نیمه جانی داشت روی دو زانو ایستاد و فریاد زد:ای پیروان ابوسفیان،اگر در دنیا دین ندارید و از روز بازگشت ترسی در دل شما نیست، پس لا اقل در دنیا مردمی آزاده باشید.
دشمن که تازه از بر زمین افتادن امام(ع)جراتی پیدا کرده بود،چون دید امام(ع) بار دیگر بر زانوان ایستاده، فرار نمود و بار دیگر جملگی از فاصله ای دور بسوی امام تیر انداختند.امام(ع)در اینحال که بزحمت نفس میکشید و زیر لب میگفت:
پرودگارا مرا تنها مگذار تو که بتحقیق کافران و انکار آنها را میبینی ، برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون در میان بیابان ، و در همان حال اسم یک یک یاران را که قبل از او شهید شده بودند برزبان میاورد.
عاقبت پس از تیربارانی دیگر،رذالت پیشه ای باتمام سنگدلی پا پیش نهاد و آخرین فروغ حیات امام(ع) را بدستهای ناپاکش خاموش کرد.این مردک بد نهاد همان شمر فرزند ذی الجوشن بود که این گونه ابراز شخصیت و وجود مینمود.
(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
30نفر ایرانی که در کوفه اقامت داشتندبه یاری امام حسین(ع) آمدند و به یاران آن حضرت پیوستند و جانبازی در رکاب حضرت کردند.نویسنده مشهور آلمانی«کورت فریشلر» در کتاب خود می نویسد:30 نفر ایرانی از کوفه آمدند و شبانه به اصحاب امام حسین(ع) ملحق شدند و به سعادت شهادت رسیدند.(1)
نویسنده نامبرده می گوید:ما نمی دانیم که این 30 نفر که در شب دهم محرم سال61 ه. به امام حسین(ع) پیوستند و شهید شدند،را از همان سیصد نفر یا 72 نفر که در کتب تاریخی ذکر کرده اند بدانیم، یا این سی نفر علاوه بر آنها بودند.
همین نویسنده گفته است:
رهبر افرادی که شب عاشورا خود را به حسین(ع) رسانیدند و با جماعت آنها جنگیدند و کشته شدند،به نام «برویج» بود که مُعرّب « پرویز» می باشد.
نویسنده نامبرده گفتار خود را مستند نموده است به مدارک تاریخی مورخین نامبرده زیر:
1)نعمان بن ابی عبدالله معروف به ابی حنفیه متوفای سال 463قمری که در کشور مصر زندگانی را بدرود گفت است.
2)قاضی سعدالدّین ابولقاسم عبدالعزیز معروف به ابن براج که در مصر تولد یافته و بعد از چندی به شام رفته و قاضی طرابلس گردیده و در سال 481 هجری فوت نمود.
3)ابوالقاسم عبدالرحمن بن علی بن عمران،معروف به ابن برهان که در سال 456 هجری فوت کرده است.
1- این 30 نفر در لشکر عمر سعد بودند و در کربلا آگاه شدند و به لشکر اما حسین(ع) پیوستند.
2- در مدارک شیعه و سنّی تعداد 30 تا 32 نفر مکرر ذکر شده،که به لشکر امام حسین(ع) پیوستند.(2)
....جاتون خالی بود ، کربلا رو میگم خیلی به من چسبید ، بگذریم یک اتفاقی برام افتاد که می خوام براتون بگم. روزای آخر در کربلا با مهربان همسرم رفتیم برای وداع با حضرت ابوالفضل و حضرت امام حسین (ع). قبل از بازرسی حاج خانوم فرمودند که این کیف دست شما باشد که توش مقداری شکلات و آجیل از مشهد آورده بود که مقداریش را توی راه خورده بودیم حالا میخواست اینا رو ببر تبرک کند و برگردونه مشهد. منهم گرفتم و رفتم بازرسی بعد از بازرسی از خودم یکی از خدام جوان شروع کرد به بازرسی از کیف من و بعد از اینکه چشمش به آجیلا و شکلاتها افتاد اونها را در آورد و به شوخی به دوستانش تعارف کرد و بعد گذاشت توی کیف که من هم اخمامو کردم توهم وبعد یکی از اونها متوجه من شد و گفت زیارت قبول. من هم کیف را گرفتم و رفتم تو حرم و دیدم همسرم منتظر من هست گفت چرا دیر آمدی که جریان را گفتم اون هم همون طور که کیف را از من می گرفت گفت خوب بهشون می دادی و بعد هم راهش گرفت و رفت . من هم رفتم به طرف ورودی آقایان برای زیارت حضرت ابوالفضل، اما تا اومدم اذن دخول بخونم دیدم نمی شود . خیلی آشفته بودم اصلا نمی دونستم چم شده حال بدی داشتم ذهنم مغشوش بود تمرکز نداشتم وقدرت جلو رفتن به طرف ضریح هم ازم صلب شده بود و همش یه چیزی تو ذهنم بمن می گفت می دونی کجا آمدی چطور نتونستی از مقداری آجیل و شکلات بگذری و اخماتو کردی توهم مگر نشنیدی که ابوالفضل وقتی برای آوردن آب رفته بود با اینکه می تونست جرعه ای آب بخورد نخورد و گفت که باید اول برای اونها آب ببرم و بعد خودم ، وبعد تو ... نمی دونم چی شد که عقب عقب آمدم با فاصله ای زیاد بیرون ایستادم و شروع کردم به عذر خواهی که از دادن مقداری آجیل به خدامتون امتناع کردم خلاصه تقریبا نزدیک یک ساعت بیرون رو به حرم ایستاده بودم و به ناله و فغان و عذر خواهی مشغول بودم که دیدم مهربان همسرم زیارت کرده و وداع هم انجام داده اومد و گفت که زیارت قبول بریم که من گفتم کجا بریم کدوم زیارت قبول و بلافاصله گفتم آجیلا کو بده بمن که گفت چرا گفتم هیچی می خوام برم بدم خدام آقا بخورند اونهم مقداری از اونها را داد بمن و رفتم دادم خدام گفتم از مشهد آوردم برای شما اونها هم تشکر کردند و گرفتند و بعد از اینکه برگشتم دیدم که حالم عوض شد و رفتم اذن دخول و بعد هم زیارت خلاصه نمی دونید که چه حال خوبی بهم دست داده بود و.... التماس دعا
کربلا زیباست ، میدونی چرا چون هیچ چیز اضافه ای در آن دیده نمی شود همه چی سرجای خودش است و به شکل بسیار خوب و زیبائی ترسیم شده است و امام حسین (ع) با شهادت خود ،فرزندان و یارانش این زیبائی را بوجود آوردند و حضرت زینب (س) نیز در سخنرانی خود در جلوی یزیدیان نیز فرمودند که در کربلا جز زیبائی چیزی ندیدند.
... این روزها بعد از گوش کردن روضه امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) و گوش کردن به مداحی و سینه زدن و ... یک احساس خوبی بهم دست می ده و یه انرژی خیلی خوبی میگرم و اون انرژی ضد استکباریه که درمن تقویت میشه ، مخصوصا به عتبات عالیات که رفته بودم اینو بیشتر احساس میکردم . قبلا یکی بهم گفته بود حج تمتع که رفتی با اینجا فرق داره اونجا ( حج تمتع ) سنگین میری و سبک بر میگردی ولی کربلا سنگین میری سنگین تر بر میگردی رفتم دیدم راست میگفت . حج بااینکه بیشتر اعمالت واجب هست و مراقبت زیادی باید داشته باشید اما کربلا همه اعمالت مستحبی هست و هیچ اجباری در انجام اونها مثل حج نیست اما یک عشقی داره که نگو و نپرس یک زیبایی در غم اونجا هست که نمیشه توصیفش کرد باید بری و ببینی تا احساسش کنی.
التماس دعا
انشا الله حسینی بشین
السلام علی ابن خاتم الانبیاء
سلام بر فرزند آخرین پیامبران
السلام علی ابن سید الاصیاء
سلام بر فرزند آقای جانشینان
السلام علی ابن فاطمه الزهراء
سلام بر فرزند حضرت فاطمه زهرا
السلام علی ابن سدرت المنتهی
سلام بر فرزند بالا ترین مکان در بهشت
السلام علی المرمل بالدماء
سلام بر کسی که در خونش غلتید
السلام علی المهتوک الخباء
سلام بر کسی که خیمه گاهش هتک حرمت شد
السلام علی قتیل الادعیاء
سلام بر کشته شده به دست حرام زادگان
السلام علی من بکیته ملائکه السماء
سلام بر کسی که فرشتگان آسمان بر او گریستند
السلام علی من ذریته الازکیاء
سلام بر کسی که فرزندانش پاک ترین و ناب ترین انسان ها بودند
السلام علی الجیوب المضرجات
سلام بر آن گریبان های به خون آلود
السلام علی الشفاه الذابلات
سلام بر لب های خشکیده
السلام علی النوفس المصطلمات
سلام بر جان های قطع شده
السلام علی الاجساد العاریات
سلام بر پیکرهای عریان شده
السلام علی الاعضااءالمقطعات
سلام بر عضوهای بریده شده
السلام علی الرووس المشالات
سلام بر سرهای به نیزه رفته
السلام علی علی الکبیر
سلام بر علی اکبر
السلام علی الرضیع الصغیر
سلام بر آن شیر خوار کوچک
السلام علی الابدان السلیبت
سلام بر بدن هایی که (جامه های آنان) به تاراج رفته
السلام علی المجدلین فی الفوات
سلام بر روی زمین افتادگان در بیابان ها
السلام علی المدفونین بلا اکفان
سلام بر خاک سپرده شدگان بی کفن
السلام علی الرووس المفرقت عن الابدان
سلام بر سرهای جدا شده از بدن ها
السلام علی المغسل بدم الجراح
سلام بر کسی که با خون جراحاتش شستشو داده شد
السلام علی المنحور فی الوری
سلام بر او که جلو روی همه مردم سرش را از تن جدا کردند
السلام علی المقطوع الوتین
سلام بر آن که رگ گردن مبارکش بریده شد
السلام علی الشیب الخضیب
سلام بر آن محاسن خون آلود
السلام علی الثغر المقروع بالقضیب
سلام بر آن دندان مبارکی که با چوب (خیزران)کوبیده شد
فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقور ولم اکن لمن حاربک محاربا و لمن نصب لک العاوت مناصبا فلاندبنک صباحا و مساء و لابکین لک الدموع دما حسرت علیک و تاسفا علی ما دهاک و تلهفا حتی اموت بلوععت المصاب و غصت الاکتیاب
پس اگر روز گار مرا از زمان تو دور داشته و مقدرات مرا از یاریت به تاخیر افکنده و نبودم که با جنگجویانی که به جنگ تو آمدند بجنگنم و با دشمنانت بستیزم لیکن هر صبح و شام بر تو ناله م زاری می کنم و به جای اشک برایت خون می گریم از حسرتی که بر تو می خورم و تاسفی که بر رنج تو دارم و در سوز و گداز می مانم تا زمانی که از این مصیبت و غصه و اندوه بمیرم
گزیده ای از زیارت ناحیه مقدسه امام زمان عجل الله تعالی فرجه کتاب صحیفه مهدیه
...چون عباس،پرچمدار رشید،بخون غلطید و به وادی جاودان شتافت،در این سو یک تن رزمنده بیشتر نماند،و آن امام حسین(ع) بود.او به حال اجساد غرق بخونی که بروی ریگستان داغ افتاده بودند نظری مشتاقانه و عمیق بایشان افکند و آنگاه رو به آسمان نمود و گفت:«خدایا ، این هدایا را از من بپذیز...»
میگویند که در این زمان چهره امام(ع) در هاله ای از افروختگی شوق آمیز فرورفته بود.که گوئی هیچ اندوهی او را نرسیده وبلکه پرشور و هیجان زده است. بیگمان امام(ع)در آن لحظه به فلسفه ی بلندی می اندیشید که در مسیر آن او و یارانش چنان نقش جهش بار و شکوهمندانه ای بجای آوردند بیش از این چه کس میتواند با تمام التهاب درونی،او را تصویر کند؟سیمای پیشوائی بغایت منزه،و مصیبت ها دیده،که شورمندانه شهیدانش را به پروردگارش هدیه میکند و خود نیز در آستانه فداشدن در راه اوست.هدیه، براه پر فرازو نشیبی که موضوع آن فلسفه ی بزرگ است.و اکنون نفی وجود مادی خود،اوج اعتلای آنست.بدینگونه انسان که نفخه ای از روح خدائی در خود دارد مقام«جانشین خدا»(خلیفه الله)می یابد و وه که این برای فرزند انسان چه سرنوشت شور انگیزی و والائی است.چنین است که فرزند انسان ،مسافر راه پر عظمت و نامتناهی(الی ربک منتهیها)میگردد که از او آغاز شده و بدو نیز خواهد پیوست(انا لله و انا الیه راجعون)
(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا،بل احیاء عند ربهم یرزقون)
آنگاه امام(ع) رو به دشمن فریاد«هل من ناصر»زد تا طنین آن ذره ای انسانیت تحمیق ناشده را نیز اگر در آنسو موجود است،بیدار کند و بجنباند:
آیا یاری کننده ای برای ما هست؟
آیا دینداری هست که از خدا بترسد؟
آیا دادخواهی هست که بخدا بگرود؟
امام(ع) کوچکترین فرزند تازه زاد خود را که علی نام داشت در بغل گرفت و به پیش سپاه آمد تا شاید باز هم اگر اندک مردانگی و مروت در آنسو موجود است، بدینگونه با ملا حظه ی بی تقصیرترین وجود محبت طلبی که چه بسا خود نیز نمونه ی آنرا در خانه دارد،ضربه خورد و عکس العمل نشان دهد و گفت:این کودک شش ماهه چه کرده است که باید از تشنگی جان دهد؟..اما هیهات،از آن روح یزیدی که سراسر لشگر را تسخیر کرده بود هیچ صدای انسانی بر نخاست بلکه تیری جانسوز بر گلوگاه علی کوچک نشست.وای بر آنها. وای بر سنگدلان،وای براین منهدم کنندگان انسان..
امام (ع) همچنان که بدن کوچک نوزادش را در بغل داشت و نوازش می کرد،مشتی از آن خون برگرفت به آسمان پاشید و گفت: خدایا این خون را بپذیر.
امام با خانواده خو وداع کرد و بجانب سپاه کفر شتافت.امام (ع) در میدان،برسم آنزمان رجز میخواند و حمله میبرد:بر خویشتن واجب شمرده ام که از راه حق بازنگردم...
امام(ع) به هر سو که حمله میکرد از دشمن خالی میشد و هرکس از نبرد با او بخود میلرزید و امتناع میکرد.لختی اطرافش خلوت شد، ایستاد تا کمی خستگی برگیرد در حالیکه میگفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»
سران سپاه عمر سعد دستور حمله دادند تعدادزیادی تیر انداز بسوی امام(ع) تیرانداختند.امام پس از اصابت تیرها از روی اسب بر زمین افتاد در همین حال عده ای بطرف خیام امام (ع) حمله کردند و او در حالیکه هنوز نیمه جانی داشت روی دو زانو ایستاد و فریاد زد:ای پیروان ابوسفیان،اگر در دنیا دین ندارید و از روز بازگشت ترسی در دل شما نیست، پس لا اقل در دنیا مردمی آزاده باشید.
دشمن که تازه از بر زمین افتادن امام(ع)جراتی پیدا کرده بود،چون دید امام(ع) بار دیگر بر زانوان ایستاده، فرار نمود و بار دیگر جملگی از فاصله ای دور بسوی امام تیرانداختند.امام(ع)در اینحال که بزحمت نفس میکشید و زیر لب میگفت:
پرودگارا مرا تنها مگذار تو که بتحقیق کافران و انکار آنها را میبینی برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون در میان بیابان و در همان حال اسم یک یک یاران را که قبل از او شهید شده بودند برزبان میاورد.
عاقبت پس از تیربارانی دیگر،رذالت پیشه ای باتمام سنگدلی پا پیش نهاد و آخرین فروغ حیات امام(ع) را بدستهای ناپاکش خاموش کرد.این مردک بد نهاد همان شمر فرزند ذی الجوشن بود که این گونه ابراز شخصیت و وجود مینمود.
(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)