می گویند پدر وفرزندی وارد باغی شدند،پدر به قصد چیدن میوه بدون اجازه صاحب باغ به بالای درختی رفت،فرزندش که نوجوان با معرفتی بود صدا زد پدر پائین بیا،پدر متوحش شد و خود را جمع کرد و فوراً پائین آمد،پرسید نفهمیدم چه کسی بود که مرا می دید،پسر گفت: کسی از بالای سرت! پدر نگاهی به بالا کرد چیزی ندید، پسر گفت: منظورم خداست که ما فوق و محیط بر همه ماست،چگونه ممکن است از نگاه کردن انسانی وحشت داشته باشی اما از اینکه خدا ترا در هر حال می بیند، وحشت نمی کنی؟ این چه ایمانی است؟!