سید مجتبی که از مدرسه صنعتی فارغ التحصیل شد ، به واسطه مدرک تحصیلی اش در شرکت نفت استخدام و بعد از مدت کوتاهی از تهران به آبادان منتقل شد.
شب ها جلسات بحث دینی و اجتماعی برای کارگران راه انداخته بودیم:«... نفت از آن ماست، این ها ( آمریکا و انگلیس ) نوکر ما هستند و نباید بر ما مسلط باشند. این ها از ما حقوق می گیرند . ما نباید اجازه بدهیم که بعضی از قسمتهای آبادان را در اختیار خودشان بگیرند و به شخصیت ما توهین کنند (اشاره به جمله ورود ایرانی وسگ ممنوع است)....»
شش ماهی می شد که به آبادان ، آمده بودم. دهن به دهن رسیده بود.یکی از متخصصین انگلیسی ، به طرز فجیعی یک کارگر ایرانی را زده بود. تحقیق کردم. وضعیت کارگر خیلی وخیم بود. خون خونم را می خورد.باید کاری می کردیم، تا دیگر هیچ «نوکری» جرات چنین برخوردی با اربابش را نداشته باشد. شب در جلسه شبانه ، قرارها را گذاشتیم:
-.. چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکی از احکام ضروری ماست، این فرد باید بیاید این جا و جلوی جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و اگر این کار را نکرد، عین جراحتی که وارد کرده به او وارد می کنیم...
صبح سیل کارگران به سمت محل کار آن انگلیسی به راه افتاد. جلوی محل کار یارو انگلیسیه جمع شده بودیم و شعار می دادیم. ارتش وارد شد و با تیراندازی هوایی مردم را متفرق کرد. دستور رسیده بود شورشیان دستگیر شوند. ما هم نواب را شبانه از طریق لنج به سمت نجف فرستادیم.
( نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی )