باید متوجه باشیم وقتی نفس امّاره وسط آمد، ما از چه چیزی محروم میشویم؟ مثالی میزنیم إنشاءالله مطلب روشن بشود. شما یک وقت میخواهی بگویی: «خـدا»، چرا میخواهی بگویی «خدا»؟ چون تمام دلت، طالب خداست. میخواهی بگویی خدا و دل را در همین خداگفتن نگهداری و استفادهها ببری، میبینی حالی هم به لطف خدا به تو دست داد، اما یکمرتبه متوجه میشوید، نفس امّاره جلو آمد که بسیارخوب است، بگو خدا، تا بلکه فلان مشکلت هم حل شود، کار و کاسبی خوبی هم بهدست بیاوری. شما ملاحظه کردید چه چیزی وسط آمد؟ نفس امّاره و آن استفادة معنوی ما را از جهت اصلیاش خارج کرد. آخر من کار میخواهم برای اینکه شرایطی بهدست آید بگویم خدا، حالا که به حمدلله در شرایطی هستم که میگویم خدا، دیگر فکر کار و کاسبی این وسط چرا پیدا شد. یعنی با طرح موضوعی دیگر؛ ذوقِ حضور و ارتباط با حق را از ما میگیرد. اگر بفهمیم چگونه نفس امّاره منبعِ بزرگی از شعف و مهربانی و رحمت یعنی خدا را از ما میگیرد، آنوقت میفهمیم که باید چگونه مسألهاش را حل کنیم.
اگر فهمیدیم از طریق تبعیت از نفس امّاره از چه چیز بزرگی محروم میشویم، میفهمیم که با چهکسی باید جنگ کنیم و چرا باید جنگ کنیم؟ علاوه بر این میفهمیم در اثر این جنگ چیزی که بهدست میآوریم عبارت است از ذوق حضور و ارتباط داشتن با خودِ حضرت حق، که مقصد و مقصود همة اولیاست.
عرض ما این بود که نفس امّاره حتی وقتی که با خدایمان حرف میزنیم وسط میآید و همین ارتباطِ ما با خدا را به نفع خودش تمام میکند. ببینید در این حالت دیگر چیزی برای ما باقی میگذارد؟! یعنی وقتی مانع ارتباط انسان با خدای خود است و ارتباط انسان را با مقصد و معبودش قطع میکند، چگونه باید با آن برخورد کرد. حالا دوباره فکر کنید با بهمیان آوردن نفس امّاره، ما از چه چیز بزرگی محروم میمانیم؟ مگر اُنس با خدا، چیز کمی است که محرومیت از آن اُنس را بتوان تحمل کرد؟ مقصر هم خود ماییم که به نفس امّاره میدان دادیم و در مقابل خواستة آن مقاومت نکردیم.