شکست هیچگاه خوشایند نیست ولی در زندگی پرچالش امروز در راه نیرومند شدن،ترس از شکست اهمیت دیرین خود را از دست می دهد.همه شکستها یکسان و مهم نیستند و تا زمانیکه به شخصیت انسان صدمه نرساند، پذیرش آن دشوار نیست ولی برخی شکستها گلو گیر هستند.بخصوص هنگامیکه مردم از کسیکه مدعی توانمندی است، انتظار شکست را ندارند و او را به باد انتقاد تلخ می گیرند. متاسفانه فرهنگ ما به گونه ای است که شکست خوردگان هرچه پرآوازه تر باشند؛ خشنودی مردم بیشتر است.باید پذیرفت،نه میتوان هرگز از شکست گریخت ونه میتوان مانع ابراز شادی اندک دیگران از شکست خود شد.باید شروع کرد و از خود، شروع کرد و فراموش نکنیم که ساختن و پرداختن به توانمندیها با خودپرستی یکی نیست. خود پرستی آنست که ادعای برخورداری از چیزی را بکنیم که نداریم. چنین ادعایی ناپسند و تمسخر آمیز می باشد. ساختن و پرداختن به توانمندیها،بیدرنگ به،من و نفس انسانی، بر نمی گردد.در اینجا پای مسئولیت در میان است.بهاء دادن به هوشمندیها را نباید کمتر از نازیدن به نژاد،جنسیت،رنگ و چهره ومو گرفت.باید در راه نشان دادن توانمندی های خود کوشید.ولی به هوش باشیم اگر پنداری از هوشمندی داشتیم،ولی در عمل تحقق پیدا نکرد باید در شناخت خود تجدید نظر کنیم. زیرا پندار بیهوده همراه با نفی آن ترکیبی مرگ آور بوجود می آورد.یعنی بزرگترین دشمن ، خودمان خواهیم بود.
باروخ اسپینوزا می گوید: تنها هدف زندگی اینست که آن باشیم که هستیم و آن بشویم که می توانیم. فرار از خود و تقلید از دیگران،هدر دادن زندگی است.