ابن سینا حکیم نامدار ایرانی در جلوی دکان نانوایی نشسته بود نوجوان ده پانزده ساله ژنده پوشی به نانوا مراجعه کرده از او پاره ای آتش خواست ، شاطر به نوجوان گفت : آتش را کجا بریزم دامن که نداری و ظرفی هم نیاوردی؟ نوجوان هوشمند بی درنگ مشتی خاکستر را از پیشخوان تنور برداشت و آنرا بر کف دست خود ریخت و خطاب به نانوا گفت: بریز اینجا ! ابن سینا می گوید : عجب است چه استعدادهایی هست که از میان می رود و کسی به وجود آنها پی نمی برد . نوجوان بی درنک می گوید : جناب بوعلی ، اگر استعداد های صدها تن چون من نابود و تباه نشود ، امثال شما هرگز یگانه روزگار نخواهد شد!
وظیفه همه موسسات علمی و فرهنگی اینست که هر گاه در کسی استعداد والایی سراغ گرفت او را بپرورد و برکشد و هیچ وقت در بند ظاهر پرستی نماند . اگر این تمیز و تشخیص را بنیادهای تجاری یا مادی نداشته باشند باز چندان قابل سرزنش نیستند.اما اگر بنیادهای علمی و معنوی بکوشند تا استعدادهای شکوفا را نیز پژمرده کنند، گرفتار همان « قحط الرجال » می شوند که اکنون نیز شده اند و هی فریاد بر می آورند که باید از فرار مغزها جلوگیری کرد، ولی دستشان به جایی نمی رسد ، چون نمی خواهند یا نمی دانند که « به عمل کار برآید به سخندانی نیست !» و « دوصد گفته چون نیم کردار نیست »