...راستش امروز قبل از نماز ظهر بد جوری هوای کربلا و مکه به سرم زده بود ، یاد اون روزا افتادم ، یادمه همینکه به ( حرم ) کعبه می رسیدم آروم می گرفتم و هیچ دغدغه ای نداشتم و به هیچی کار نداشتم بلا تشبیه مثل بچه کوچکی که وقتی به مادرش می رسه احساس امنیت می کنه من هم احساس امنیت می کردم . اما همینکه از حرم دور مشدم و سوار اتوبوس می شدم به طرف هتل می رفتم انگار مثل بچه ای که از مادرش دور شده وبه دنبال بازی گوشی می رود ، وقتی به هتل میرسیدم و دوشی ، استراحت کرده و نکرده سراسیمه انگار که چیزی را گم کرده باشم به طرف حرم حرکت می کردم خلاصه این رفت و اومدا چه حالی داشت کاشکی دوباره تکرار بشه . کربلا هم همینطور بود هنوز به هتل نیومده بودم دوباره برمی گشتم خلاصه اینکه سیری نداشتم . دیگه نمی دونم چی بگم حال بسیار خوبی پیدا کردم.