دیشب کتاب خاطرات رزمنده شهید بابا نظر را تمام کردم خیلی جالب بود. البته کمی هم ازش رنجیده بودم با توجه به اینکه من یک ارتشی بازنشسته هستم با 86 ماه منطقه توقع نداشتم که ایشان تو خاطراتش از رزمنگان ارتش بد تعریف کند. اما با این حال شجاعتهای این شهید بزرگوار را تحسین کردم و تنها یک جای این خاطرات من را خیلی اذیت کرد و واقعا دلم براش سوخت زمانی بود که برای معالجه به آلمان اعزام شده بود و بعد از فوت امام خمینی(ره) منافقین نامرد چند جایی در آلمان به رزمندگان بستری در آلمان حمله کرده بودن از جمله خود شهید بابانظر که روی تخت بیمارستان دو منافق نامرد به این شیر مرد دلاور با قمه حمله میکنند که البته دلاور ما بابانظر از پسشون بر میاد و دیگری زمانی بوده که با یکی از جانبازان بلیچری برای هوا خوری کنار رودخانه راین رفته بودند که ناگهان یک منافق به بلیچر دوست جانبازش حمله می کنه که البته اینجا هم بابا نظر متوجه میشه و با عصای دوسشت که به زمین افتاده بوده وناله می کرده به منافق مزبور حمله میکنه و از پسش بر می آید و...
رزمنده دلاوری که مثل شیر جلوی لشکر عراق می ایستاد ،منافقین ترسوی بزدل به خودشون اجازه می دهند که به این بسیجی مخلص کشور عزیزمان در غربت و در روی تخت بیمارستان حمله کنند که البته دلاورمون از پسشون برآمده است. صلوات