...با همسرم از هتل ،برای طواف وداع زدیم بیرون،بعد از رسیدن به حرم چشمم که به کعبه افتاد بهم ریختم،با همسرم برای طواف وداع همراه شدم ،هر دور که می زدم نگاهی به کعبه می کردم،دلم می سوخت که داشتم ازش جدا می شدم.هفت دور چه زود تمام شد رفتیم نماز و بعد هم رازو نیاز،دیگه تو حال خودم نبودم،به همسرم گفتم بریم یک جائی بایستیم که خونه خدا از اونجا خیلی قشنگ دیده میشه،رفتیم همسرم گفت چقدر جالبه سریع ایستاد برای نماز اون نماز میخوند و من مات و مبهوت به کعبه نگاه می کردم.همسرم بعد از نماز ایستاد به رازو نیاز و بعد راه افتادیم که بریم همینطور که به کعبه نگاه می کردم احساس کردم به من لبخند میزنه اصلا طوری دیگر شده بود خواستم دستم را بالا بیارم باهاش بای بای کنم اما انگار دستم شده بود هزار کیلو،به هر حال دستم را بالا بردم و شروع کردم به بای بای ؛ یورکی راه میرفتم که پشتم بهش نشه یک چشم براه داشتم و چند چشم به کعبه که یواش یواش عمارت و ستونها جلو اومدند و دیگه ندیدمش.خیلی بهم سخت گذشت.