با دقّت و جستجو در وضع افراد بد عاقبت مىتوان علّت شقاوت و بدعاقبتى آنان را پیدا کرد که ما به چند نمونه از آن اشاره مىکنیم:
1- تکبّر.
دلیل بد عاقبت شدن ابلیس همان روح تکبّر او بود که خدا را نافرمانى کرد وبه آدم سجده نکرد.
2- حبّ دنیا.
عشق و علاقه به هر چیزى سبب مىشود که انسان هنگام جدایى از آن، دچار حالت بغض و خداى ناکرده سوء عاقبت شود، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: طمع به دنیا، سبب خروج از دین و سوء عاقبت مىشود. همان گونه که دلیل بدبختى بلعم باعورایى که دعاهایش مستجاب مىشد این بود که با پیروى از هوا و هوس در دام شیطان افتاد و تحت تأثیر وعدههاى فرعون و دلبستگى به دنیا، پیامبر خدا حضرت موسى را رها کرده و هوادار طاغوت شد و سرانجام به هلاکت رسید. قرآن مىفرماید: «...فاَتبَعهُ الشّیطان... ولکنّه أخلَد الى الارضِ واتّبَعَ هَواه» شیطان او را بدنبال خود برد و به دنیا و مادّیات دل بست و از هوا و هوس خود پیروى نمود.
3- گناه.
قرآن مىفرماید: «ثمّ کانَ عاقِبَةُ الّذینَ اَساؤا السُواى أن کذّبوا بَآیاتِ اللّه و کانوا بها یَستَهزِؤن» پایان عمر کسانى که عمل ناروا انجام مىدهند (و گناهان خود را ناچیز شمرده و به فکر توبه و جبران هم نیستند) آن است که آیات خدا را تکذیب نموده و همه آنها را به باد مسخره مىگیرند.
در روایات متعدّدى سفارش شده است که بعد از هر گناه توبهاى داشته باشید، زیرا گناه در روح انسان اثر مىگذارد که اگر پىگیرى و برداشته نشود این اثر بیشتر مىشود تا جایى که تمام دل و روح را عوض مىکند.
4- عمیق نبودن باورها و اعتقادات.
گاهى ایمان افراد بر اساس فکر و یقین و انتخاب و استدلال نیست، بلکه ایمان او سطحى و بىاساس است، قهراً چنین گرایشهایى زود متزلزل شده و با پیدا شدن کوچکترین مسأله و شکّى ایمانش از دست مىرود و به قول معروف چیزى که بىاساس و سست باشد، با اندک فشارى از هم می پاشد.