بعد از ورود کاروان اسرا به بارگاه یزید ونمایشی که یزید برپا کرده بود تا پیروزی خود را به رخ دیگران بکشد، اینجا بود که حضرت زینب ( س ) فریاد می زند که:
آی یزید خیلی باد به دماغت انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای وتمام اقطارزمین را برما گرفته ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم این یک نعمت وموهبتی از طرف خداوند برتو است!!
بخدا قسم تو الآن در نظر من بسیارکوچکی وبسیار حقیر وپست هستی ومن برای تو ذره ای شخصیت قائل نیستم،وانقلابی را بوجود آورد که یزید مجبورشد در همان شام روش خودش را عوض بکند ومحترمانه اسرا را به مدینه بفرستد و بگوید که خدا لعنت کند پسر یزید را من همچون دستوری نداده بودم ، و او ازپیش خود این کار را کرده.
زینب(س)درآخرجمله هایش اینطور فرمودند: که ای یزید من به تو بگویم هرحقه ای که می خواهی بزن وهرکاری که می توانی انجام بده اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام مارا در دنیا محو بکنی نام ما محوشدنی نیست،آنکه محو و نابود می شود توهستی ، چنان خطبه ای درآن مجلس خواند که یزید لال وساکت مانده بود وخشم سراروجود آن نامرد شقی ولعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساکت کند وبرای اینکه زینب منقلب بشود دست به یک عمل نا جوانمردانه ای دیگر زد وبا عصای خیزران به لب ودندان اباعبدلله اشاره کرد. لا حول وولا قوة الا با لله العلی العظیم.