سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرچه بدان بسنده کردن توان ، بس بود همان . [نهج البلاغه]
یادداشتهای من
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ترس از مرگ

امام حسین(ع) در جواب کسانیکه ترس از مرگ لرزه بر اندامشان انداخته و رنگ از رخسارشان ربوده می گوید:

(مگر شما قرآن نخوانده اید که خدا گفت:مرگ شما را فرا میگیرد اگرچه در برجهای استوار باشید.نساء/78)

(وپاک و منزه است او که گفت:اگر همه در خانه های خود بودید آنهایی که کشته شدن در سرنوشت آنها بود به بسترشان می ریختند و آنها را به قتل می رساندند.آل عمران/154)

مرگ قانونی است طبیعی و مستقل از اراده ی انسان.وقتی مرگ فرارسید هیچ موجودی قادر نیست زمام آنرا لحظه ای پس و پیش کند.(و اذجاءاجلهم لا یستاخرون ساعته ولا یستقدمون.اعراف/34)

و این مهم نیست که انسان خواهد مرد و چه زمانی خواهد مرد،سرانجام روزی هرکس این جهان را ترک می کند.زمین مردان بزرگ و کوچک فراوانی را در دل خود جای داده ولی آنچه شایسته است بدان توجه شود کیفیت و چگونگی این مرگ است.اینجاست که باید گفت:انسان ناگزیر میمیرد ولی همه مرگها دارای ارزش مساوی نیستند.مرگ یکی ممکن است سنگین تر از کوه و مرگ دیگری سبکتر از پر قو باشد.مرگ بخاطر منافع خلق و عقیده سنگین تر از کوه است و تاریخ را بلرزه در می آورد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( جمعه 92/8/17 :: ساعت 6:48 عصر )
»» راز و نیاز امام حسین (ع)

حسین(ع) در بعضی از شبها بر سر قبر پیامبر (ص)می رفت و با خدای خود رازونیاز می کرد و در این رازونیاز است که خطوط کلی قیام او بطور مشخص جلوه می کند:

یا رسول الله،من فرزند دختر تو فاطمه(س) هستم،کسیکه او را در میان امتت جانشین قرار دادی،پس شاهد باش بر ایشان.

و باز بار دیگر بر سر مزار رسول اکرم(ص) رفت و گفت:

خداوندا این آرامگاه پیامبر تست و من پسر دختر اویم وکاری پیش آمده که تو از آن آگاهی.

پروردگارا،من نیکی را دوست دارم و از پلیدیها بیزارم.

ای صاحب بزرگی و بخشندگی،بحق آنکس که اینجا آرامیده راهی را برایم برگزین که تو و رسولت را راضی کند.حسین(ع) از که راه جوئی می کند؟

از خدایش و اورا بحق کسی سوگند می دهد که راستین تر از هرکس راه او را پیمود و بیش از هرکسی باورداشت.از خدایش می خواهد که در این امر بزرگ و دراین کار که سرنوشت امت اسلامی به آن بستگی دارد و در این لحظه که محور تاریخ بنادرستی و کجی می گراید،او را راهنما باشد،تا قدمی بر خلاف رضای او که همان آزادگی و اختیار توده های اسیر سلطه ی یزید است برندارد. و میگوید:...اللهم رضا برضائک و تسلیما لا مرک.اللهم انی احب المعروف و انکرالمنکر.وو(خداوندا راضیم بدانچه که تو می پسندی و در برابر امر تو تسلیمم.آفریدگارا،من راستی ها را دوست دارم و از فریب و نیرنگ بیزارم مرا در راه راستینم استوار بدار و راهنمایم باش.)




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( پنج شنبه 92/8/16 :: ساعت 9:4 صبح )
»» عزاداری در اسلام

عزاداری برای شهدا در اسلام سابقه ای دیرین دارد و از اخبار بر می آید که پیامبر(ص) نیز آن را تایید کرده و در برگزاری آن همت می گماشت. ابن هشام می نویسد بعد از اتمام جنگ اُحد که رسول خدا(ص) به خانه خود می رفت،عبورش به محله بنی غبدالاشهل و بنی ظفر افتاد و صدای زنان آنها که بر کشتگانشان گریه می کردند به گوش آن حضرت خورد و موجب شد که اشک بر صورت او نیز جاری گردد و در پی آن بفرماید : ولی کسی نیست که بر حمزه بگرید!

سعد بن معاذ و اسیدبن حضیر (روسای قبیله بنی عبدالاشهل)پس از آگاهی از این موضوع ، و زمانی که به خانه های خود بازگشتند، به زنان قبیله شان دستور دادند لباس عزا بپوشند وبه در مسجد بروند و در آنجا برای حمزه اقامه عزا و ماتم کنند. رسول خدا(ص) که صدای گریه آنها را شنید ، از خانه خویش ( که جنب مسجد بود ) بیرون آمده ( از آنها سپاسگزاری کرد ) و فرمود : به خانه های خود بازگردید، خدایتان رحمت کند که به خوبی مواسات خود را انجامدادید.1

پیامبر در شهادت جعفر طیار نیز هم خود گزیست و هم برای عزاداران که در خانه او گرد آمده بودند طعام تهیه کرد2.بنابر روایات ابن سعد، اندوه و افسردگی پیامبر برای شهدای جنگ موته چندان زیاد بود که اصحاب نیز به شدت اندوهگین و افسرده شدند3.هنگامی که پیامبر اکرم(ص) رحلت کردند ، مردم مدینه از زن و مرد به گریه و ندبه پرداختند و بنا بر قول عثمان بن عفان « برخی از اصحاب چنان اندوهگین شدند که چیزی نمانده بود به وهم دچار شوند»4.در شهادت علی (ع) فرزندان آن حضرت و مردم کوفه به شدت می گریستند5. و هنگامی که امام حسن (ع) به شهادت رسید ، برادرش محمد حنفیه مرثیه و نوحه سزایی کرد6.

با شهادت امام حسین(ع) و یارانش در محرم 61 ق عزاداری وارد مرحله ای جدید شد و در گستره ای وسیع تر از جهان اسلام برگزار گردید ، با این تفاوت که دیگر تنها گریه و ندبه برای از دست دادن عزیز یا عزیزان نبود ، بلکه از یک سو به ابزاری قاطع بزای مبارزه با ستمگران و غاصبان تبدیل شد و از سوی دیگر تبیین کننده ، حافظ و حامل اسلا راستین گردید. از این رو ائمه طاهرین در اقامه و اشاعه آن از هیچ کوششی دریغ نکردند ، چنان که خانواده امام حسین(ع) همچون زینب و ام کلثوم و امام سجاد(ع) برای شهدای کربلا به نوحه سرایی پرداختند ، به طوری که کوفیان که در قتل امام حسین (ع) و یارانش نقشی مستقیم داشتند ، در کوی و بازار عزاداری می کردند...7.

منابع:

1-عبد الملک ابن هشام حمیری، سیره النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، ج 4 ص 122.

2-همان، ج2،ص252.

3-محمدبن سعد کاتب واقدی، طبقات کبیر، ترجمه محمود مهدوی دامغانی،تهران،نشر نو، 1369ش، ج2،ص162

4-همان ، ج2،ص368

5-شیخ عباس قمی، منتهی الآ مال ، چاپخانه احمدی ، 1368ش، ج1و2 ،ص 211،220 و 223

6-ابو الحسن علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1360ش ، ج2 ، ص 3.

7-سید بن طاووس ، اللهوف علی قتلی الطفوف ، ترجمه عبد الرحیم عقیقی بخشایشی ، قم ، دفتر نشر نوید اسلام، مهر 1378ش ، ص179،186و 187.َ




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( چهارشنبه 92/8/15 :: ساعت 5:44 صبح )
»» محرم رسید

بسم رب الحسین(ع)

از آسمان منادی ماتم رسیده است

فابکِ عَلیالحسین،محرم رسیده است

 

 

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ و علی اولادالحسین وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( سه شنبه 92/8/14 :: ساعت 1:0 صبح )
»» بوی محرم

دو روز دیگر به آخر ذی الحجه باقی نمانده ، و بوی محرم به مشام می رسد. بعضی هیئتها ، مساجد و تکیه ها از چند روز قبل دارند خودشون را برای محرم آماده می کنند و به قول معروف در حال برپا کردن علم و کتل ، آب و جارو،آماده کردن ظرفها برای دهه اول محرم می باشند.

مداح های اهل بیت هم دارند خودشان را برای مداحی های جانانه و گرم کردن مراسم عزاداری آماده می کنند. تعزیه خون ها نیز از چند روز قبل ترها به تمرین تعزیه پرداخته تا مثل هر سال از شب اول محرم مراسم تعزیه را برای عزاداران امام حسین(ع) برپا کنند.

ان شاالله که مداح ها و تعزیه خون های عزیز با نیت خالص به مداحی و تعزیه خونی بپردازند و مستند مداحی و سخن بگویند و با مسائل احساسی برخورد نکنند و وقایع کربلا را که حاوی عالی ترین مفاهیم است را به طور شایسته و منطقی مطرح کنند و مبادا با غلو و با استفاده از الفاظ نا مناسب وقایع غیر واقعی را بیان کنند که در این صورت مرتکب گناه می شوند.

دوستان مداح و تعزیه خوان بدانند که مداحی و منقبت ائمه اطهار(ع) مستحب است و دروغ بستن به خدا و ائمه اطهار(ع) حرام می باشد.

ائمه اطهار(ع) آمده اند که ما را آدم کنند،اوج دهند و به کمال برسانند نه اینکه ما را ذلیل کنند.ائمه دوستدار پیروانی با کرامت ، فهیم ، و منطقی هستند.

در عصری که دشمنان اسلام و شیعه تلاش خود را برای ضربه زدن فرهنگی به ما به کار می برند باید خیلی حواسمان را جمع کنیم و بهانه به دست آنها ندهیم.

آنها با فیلم برداری از بعضی مراسم عزاداری و افراد نا آگاه،علیه ما تبلیغ می کنند. لزا مراقب باشیم که به دشمنان اسلام و شیعه خوراک تبلیغاتی ندهیم.

التماس دعا

یا حسین

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( یکشنبه 92/8/12 :: ساعت 11:6 صبح )
»» شهادت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهادت، یک لباس تک‌سایز است

صادق به آقا مرتضی گفت: باب شهادت هم دیگر بسته شد

جنگ تمام شده بود

آقای آوینی ولی جواب داد: این‌طور نیست، شهادت یک لباس تک‌سایز است.

هر وقت و هر زمان اندازه‌ات را به لباس شهادت رساندی،

هر جا که باشی با شهادت از دنیا می‌روی

صادق گنجی را چندماه بعد وهابیون توی لاهور ترور کردند.

رایزن فرهنگی ایران بود

یک‌سال بعد هم آقا مرتضی رفت

√   خودشان را اندازه لباس شهادت کرده بودند????????

دل نوشت :

دیده ایم که تک سایزها را به حراج میگذارند،.. به خاطر مشتری کم شان،..

ولی تک سایز شهادت را مزایده ای میفروشند،

هر کسی بابت اش بهای بیشتری بدهد، میدهند اش به او،

بیشترین بها، که عبارت خوبی نیست، به جایش مینویسم

تمام دار و ندارش

خدا بحق مادرمون حضرت زهرا(س) حق شهدا رو بهمون حلال کنه

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( سه شنبه 92/8/7 :: ساعت 9:36 صبح )
»» امام علی (ع) و پیامبر اسلام(ص)

امام علی علیه السلام سخن و داوری شگفت انگیزی در باره ی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه دارد. می گوید: من یکی از بندگان محمدم. ساده تر و ژرف تر از این نمی شد عشق شورانگیز امام علی نسبت به پیامبر را شناخت. مطلبی که می خوانید بخشی از کتابی ست که در دست دارم. در این بخش از زاویه دید صعصعه پسر صوحان که از یاران خاص امام علی بود، روایت کرده ام.

صعصعه پسر صوحان
نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم. همیشه هنگامی که نگاهم با نگاهش آمیخته می شد...بی تاب می شدم.
علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. همین پیام ویرانم کرده بود. من وعلی هم سال بودیم. پدرم صوحان که پیشوای قبیله ما بود و در قبیله مثل سلطان اعتبار و نفوذ کلمه داشت، در برابر علی مثل کودکی شتابزده و شرمناک بود. می گفت علی مثل ماه ست و محمد مثل آفتاب. پسرم به ماه نگاه کن ببین چگونه روشنای آفتاب را می تاباند.
چشمان علی سرشار از مهر بود. ماه تابان باران خورده.از برق چشمش مست می شدم...اما من دلم می لرزید.این بار می دانستم که نباید در خانه اش درنگ کنم . همه نگران بودند. تنها کسی که نشانی از اندوه و نگرانی در چشم هایش نبود؛ علی بود. مثل کوه شکیبا و مثل صحرا آرام بود. دستمال زردی بر پیشانی اش بسته بود. دستمال مثل تکه ای از آفتاب بود. رنگ پوستش زرد شده بود. مرز میان دستمال و پیشانی اش را گاه گم می کردم. از پس دستمال سرخی خون می درخشید. غروب آفتاب؛ شفق؟
بی تاب بودم. از مهرش و شکوه اش دلم بی تاب بود. اگر دستم را آرام در دست نمی گرفت و نمی فشرد، می خواستم از خانه اش بیرون بروم و در خلوتی زار گریه کنم....
مدتی پیش بود از من پرسید:" صعصعه رمه های فراوانت چه شدند؟"
گفتم: "مولایم آن ها را میان مردم تنگدست تقسیم کردم." از شادمانی خندید. همان خنده اش روحم را گرم کرد.
با خودم می گفتم تو دوست علی هستی، همه این گونه می اندیشند پس چرا مثل علی نیستی؟
گفت:" صعصعه بهترین کار را کردی."
خنده اش آن چنان درخشنده بود که آماده بودم جانم را بدهم تا او باز هم مثل دریا و آفتاب و گل بخندد.
گفت صعصه تو امیر کلمه ای نه شبان گوسفندان. نام مرا آن چنان پرشور ادا می کرد که از شادمانی در خویش نمی گنجیدم . یک بار گفت: نام تو نام یک پرنده است. پرنده ای که از اوج گرفتن هیچگاه باز نمی ایستد.
در دلم گفتم در زندگی همواره نگاهم به توست؛ این نگاه ست که مرا در سایه بال های بلند تو به آسمان می برد.
پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمی توانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمی کرد. از سویی می دانستم که چنان پرسشی او را آزار می دهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژه هایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند.
پرسیدم:
" ای امیر مومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعله ای از شرم افروخته شد. نگاه اش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دور تا دور او ایستاده بودند. سکوت معطر بود. همه منتظر بودیم تا واژه ها مثل پرنده هایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند وترانه بخوانند.
گفت:" از خود ستایی بیزارم...سکوت کرد. ادامه داد:" اگر این آیه نبود که: "از نعمت های پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمی گفتم." باز هم سکوت کرد. شعله ی شرم در نگاهش می سوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ می زد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگی ام بر دوش می گیرم. صعصعه من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخورده ام."
فرزنداش آهسته می گریستند. زینب چشم از علی بر نمی داشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
گفت:" ابراهیم در ملکوت آسمان ها سیر کرد. سیر می کرد. اما جانش هنوز طمانینه ی ایمان را پیدا نکرده بود. مثل ریشه ای بر خاک در برابر توفان تردید می لرزید. از خداوند پرسید: چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست...
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش بر خاطرم ننشست. اگر همه حجاب ها بر طرف شوند بر یقین و طمانینه ی جانم اندکی هم افزوده نمی شود."
چشم هایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه می کرد.
پرسیدم:" نوح؟"
گفت:" نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخم هایی که بر پیکرش می نشست .سرانجام دلش گرفت و بی تاب شد و مردم خود را نفرین کرد . از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد. من هم بسیار آزار دیدم. کژی ها و ناراستی ها. زخم هایی که روح را می سوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بی تاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمی دانند چه می کنند؛ نمی دانند چه می گویند."
پرسیدم:" موسی؟"
گفت:" هنگامی که خداوند به موسی گفت. به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشته ام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت : به کعبه برو و بت ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشته ام.ممکن ست در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بت ها راشکستم."
پرسیدم:" عیسی؟"
گفت:" عیسی برادرم! هنگامی که مریم پاک درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیت المقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت. من پسر کعبه ام..."
از شوق می لرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمی کرد. بر زبانم نمی گشت. چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم: اما محمد؟
علی لبخند زد، شکفته شد.گفت:
" من یکی از بندگان محمدم."
دیگر بی تاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم.
دست بر شانه ام گذاشت. درست مثل آن غروب غم انگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر زید و سبحان رهایم نمی کرد. علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه آن ها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( چهارشنبه 92/8/1 :: ساعت 4:26 عصر )
»» امام حسین علیه السلام فرمودند:

 

کسی که در مشکلات سرگردان شده است ، نمی داند چه کار کند و

راه چاره ای ندارد ، نرمی و مدارا کلید حل مشکلات او است .

بحار الانوار ج75 ص128

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( یکشنبه 92/7/28 :: ساعت 2:41 عصر )
»» زائر امام زمان (عج ) در عرفات

حجت الاسلام قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمدعلی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّدبودم که تاممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه مشرف می شدم. در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم. 

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.

گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید.

در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.

آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.

نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.

فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.

بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند. 




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( چهارشنبه 92/7/24 :: ساعت 12:1 عصر )
»» دعای عرفه

 

امام حسین علیه السلام فرمودند :

چه دارد آن کس که تو را ندارد؟

و چه ندارد آن که تو را دارد؟

آن کس که به جای تو چیز دیگری را پسندد و به آن راضی شود، مسلما زیان کرده است.


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » هادی حامدرحمت ( سه شنبه 92/7/23 :: ساعت 6:14 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرگ بر آل سعود
حق و حقوق خانمها
چند نکته
عشق حسین
دسته کلید
نکته
خائن به وطن ، همه جا ، نزد همه و همیشه منفور است!
ازغدی: شیعه را نباید از گزینه نظامی ترساند
فدائیان اسلام
اجرای حکم اسلام در حکومت طاغوت
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 44
>> بازدید دیروز: 39
>> مجموع بازدیدها: 370218
» درباره من

یادداشتهای من

» فهرست موضوعی یادداشت ها
حسین[5] . آمریکا[3] . شهادت[3] . یهود[3] . محرم[2] . مظلوم[2] . معرفت[2] . ندارد[2] . شیطان بزرگ[2] . شیعه[2] . صهیونیست[2] . بنزین[2] . آزادی بیان[2] . عزت[2] . علی[2] . فلسطین[2] . امام حسین[2] . امام رضا . امام رضا(ع) . امربه معروف ونهی از منکر . انسان . اوباما . ای شما ایکه . ای کسانی که . ایران . ایمان . بردگی . آمریکا . ائمه اطهار . ابی عبدالله . اختلاف سیاسی و مذهبی . ارزش . استثمار . اسرائیل . اصل هشتم . افزایش قیمت . حسین(ع) . حسینی . حضرت محمد(ص) . خدا . خودپرستی . خودنمائی . درد . دروغ . دین_سکوت . ذلت . رئیس جمهور آمریکا . رانت خواری . رمضان . رمی جمرات . رنگارنگ . زیبایی . زینت . سازمان تمانی . سازمان کهیلا . شعار . شکست . قانون اساسی . قدر . قطره چکان . قمه زنی . قیامت . کربلا . کفش . گران فروشی . گریه . مجلس . غدیر . فرانسیس فوکویاما . فرهیخته . فساد مالی . فعالیت اقتصادی . عشق حسین . آسمونی . ترس . تروریسم . تعزیه . تلویزیون سلام . تنهایی . توانمندی . توبه . توطئه . جامعه فرهیخته . جهان . چشم چرانی . چهره . حجاب . صیاد . طرح اقتصادی . ظلمکم فروشی . عاشورا . عباسی . عزاداری . صلوات . نظارت . نقد . هدفمند کردن یارانه ها . هنر . هوشمندی . وداع . ولایت فقیه . مهدویت . مهم و مهمتر . مداحی . مدیریت . آبرو .
» آرشیو مطالب
طنز سیاسی
طنز اجتماعی
آموزشی
سیاسی و اجتماعی
مذهبی
اد بی
قصه
یک نکته
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب